گُنگ
خیره
خوابْگَرد.
بیحرف
بیدَرا
بیدرد.
بیار... میانگشودهی میگسار،
بیار...!
آوایِ لب و لال،
حلال،
الف از لیلِ تو روشن است،
شگفتا
به هر چه نگاه میکنم
زن است.
من
با تو بود که در وحیِ واژه
انگور و پیاله از دستِ جبرئیل گرفتم
گفتم:
باشا و هَلاکا... هَلاکا!