این نامه را برای خودم مینویسم
برای تکههای خودم
یا ابدالآبادم
انگشتهایم را جاگذاشتهام روی پوست تنت
یا «باد»م پراکندهام زخمهایم را در این سرزمین
سهمی برای تو بودم
که نبودی
سهمی برای خاک که برادر من بود
و دو فنجان برای همهی عصرهایی که نمیتوانستم جلودارِ چشمهای قهوهایی خودم باشم
ـ با من حرف بزن
بگو راهزنان خراسان به آن پیر زمینگیر چه گفتند
میخواهم گریه کنم
به خوابم بیا
تکههایم را پس بیاور
میخواهم گریه کنم
یا «ابد» منم و پیراهن
منم و دو فنجان
و دردی سیاه و سفید
که میپیچد توی تنم
و شقیقههایم
مثل دو فرشتهی کوچک بالبال میزنند
تا ببوسیشان!