شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

حکم

 

وحشتناک است! 
چشم بگشایی و 
صبح­دمان خورشید را پشتِ گردنی 
طناب شده ببینی
وحشتناک نیست؟
ذهن به نگاه ملتمسانه‌­ای روی چارپایه عادت کند؟
وحشت! تماشای جنگ و خون نیست؟
آرزویی پرپر در تلألوی خورشید
وحشت! شیهه­‌ی مادرانه است
کبوتری ترسیده از رنج    
سربازی که چشم می­‌شود     
گوش‌بسته 
خودکاری که در سرمای سگ­‌سوز زمستان 
میل ِنوشتنش نیست
وحشتناک نیست؟
این‌که صبح با قارقار کلاغی 
آن‌سوی دیوارِ بلند 
در گرگ و میشی نفسگیر آغاز شود؟
من پس از آن انسان باقی خواهم ماند؟!
و از حس شاعرانه خواهم نوشت؟
چه کسی می­‌تواند بشنود حقیقت را از میان آن‌همه شیون
حق با کیست؟
آن‌که انتقام می‌­گیرد دل شکسته­‌ای دارد 
آن‌که کشته نمی‌­شود فقط یک بار زنده می‌­­ماند
هزاران بار کشته خواهد شد
نگاه کن ای صبحِ رخوت­‌انگیزِ سگ‌­سوز
نگاه کن!
کرامتت چگونه رخت می­‌بندد
تا خندی تنها برای لحظه‌­ای بر لب نشیند
دلی آرام گیرد
آیا چنین بود که بشارت می­‌دادی!
زخم در برابر زخم
شیون در برابر شیون؟
این منم!
نه زندانی ِ چشم­‌های تو
نه اسیرِ ملتمس ِ آزادی
شاعری بخت‌برگشته 
که از سر وظیفه ایستاده در حیاط 
برای پایان این قصه هیچ فکری نکرده‌­ام
تصمیم با شماست!
 

مزدک پنجه‌­ای

شعرها

پیش از این قلبی داشتم

پیش از این قلبی داشتم

فاطمه اسکندری عرب

من که کسی بویی نبرد از چند و چونم

من که کسی بویی نبرد از چند و چونم

کبری موسوی‌قهفرخی

کابوس

کابوس

امیربهادر کریمی

لی لی در سرزمین رقص

لی لی در سرزمین رقص

امیر خان پرور