رضا به کودتای اول این قرن داده بودم بیایی
صفحات سجلم از نام دختران سوادکوه
زیبایی تو را کم داشت.
آمدی؛
پرسان و ترسان
با عطر قهوههای قجری
طهران خیال شیک شدن داشت؛
با شناسنامههای تازه،
کلمات و ترکیبهای تازه،
شهر فرنگ و سوت ترن
و ماشینهای عصر جدید در جادههای جنوب
همهجا طهران بود؛
با کت و شلوار و کراوات و کلاه شاپو
و روسریات که در دست بادهای موسمی میرفت.
خندههای خیس
چشمهای هیز
در تن تو وول میخوردند.
ساعت پنج عصر
عصرشکار من بودی
قیام روسریات علیه بادهای موسمی
شورش هجای مکرر بود
در احیای الفبای سبک دری.
در اشغال متفقین بودم
با گلی سرخ در گوشهی پیرهنت
ایستاده بودی به تماشای تاراج من
تنها چشمهات فعل ناگزیر مستقبلم بود
...و باز کودتا در تن طراری
که میخواستمت ـ حتی صامت ـ آبی و رابی من!
از رقص بابا کرم
خون تازه میچکید
و«شعبان» اسم رمز همهی دیوانگانی بود
که روسریات را به گردن میآویختند
و مرداد نام همهی ماههایی
که در تاریخ تنت میآمدند،
میرفتند؛
با سربازانی از شمشیرهای شرحه شرحه
بر گلوی زبانها لغتنامههای لال تو بود
و شکست، رسالت ما بود
در کتابت قرنی
که انتهاش
آغاز طاعون بود و
پایان زیبایی تو.