تو میدانی چرا درگیرِ این بغض گلوگیرم
که با اینگونهبودن بیتپش با خویش درگیرم
شب است و بر درختان غنچهی ترفند میروید
از این باغ سیاستخوردهی تاریک دلگیرم
مران این خانهزادِ صخرههای سرخ مرجان را
به دریایم ببر؛ مرداب و مردن نیست تدبیرم
شما ای دادخواهان، دادم از بیداد بستانید
بهجز دادی که سر داده غزل کِی بوده تقصیرم
دلم را در کنارِ سفرهی خورشید بنشانید
که دست عاشقان از پای بگشایند زنجیرم
قفس بگشای زندانبان که مانندِ کبوترها
رهی جز جنگلِ سبز رهایی بر نمیگیرم