نشستهام پشت در خانهات
دخیل بستهام
باز کن قفل زنگ زده ی بیرحم بسته به پایم را
باز کن قفسهای طلایی خاورمیانه را
شرق اگر شرق باشد
اشراق از جایی
چای را دم میکند
زن را میفهمد
تن را میشناسد
میداند گیس بافته هم قفلی دارد
برای باز شدن
کلید را گذاشتهام روی رف
موهایم
این تارهای مجعد بیقرار را
دریاب
دری ببین دندههایم
قلب که ندارم
قلبهای شکسته را یکجا گذاشتهام
کنار هم
هر تکه اسمی دارد
بر وزن نامت
بر وزن صدای قفلها
روزی شکسته دور میدان میرقصند