فردا روزیست که میمیرد
وقتی ثانیهها
این چرخدندههای زمان
به مرگ بیشتر فکر کنند
باید این روزهای تاریخ مصرف گذشته را دور بریزم
با سفید بازی کنم
مثل تن تو
که سفیدتر از بومهای نقاشیست
هر چند دنیا
با تاریکترین مهرهها
روزگارم را سیاهتر کند
هر چقدر کلید را فشار میدهم
اعتصاب چراغها شکسته نمیشود
نور شکسته نمیشود
زمان شکسته نمیشود
ادامهی شب شکسته نمیشود
و اتاق
که حالا کشورم را در خودش جا داده
و اتاق
سلولی دورافتاده از زندان
که سالن ملاقات را از یاد برده
از یاد برده
برای دیوارها روزنامه خواندم
تا اخبار
به گوش اجدادم در عکس برسد
و اتاق
که کشتارگاه شعرهای زیادی بوده
حمام خونیست
که روزی از قدم بلندتر میشود
فردا روزیست که میمیرد
وقتی ثانیهها
این چرخدندههای زمان
به مرگ بیشتر فکر کنند
باید این روزهای تاریخ مصرف گذشته را دور بریزم
با سفید بازی کنم
مثل تن تو
که سفیدتر از بومهای نقاشیست
هر چند دنیا
با تاریکترین مهرهها
روزگارم را سیاهتر کند
هر چقدر کلید را فشار میدهم
اعتصاب چراغها شکسته نمیشود
نور شکسته نمیشود
زمان شکسته نمیشود
ادامهی شب شکسته نمیشود
و اتاق
که حالا کشورم را در خودش جا داده
و اتاق
سلولی دورافتاده از زندان
که سالن ملاقات را از یاد برده
از یاد برده
برای دیوارها روزنامه خواندم
تا اخبار
به گوش اجدادم در عکس برسد
و اتاق
که کشتارگاه شعرهای زیادی بوده
حمام خونیست
که روزی از قدم بلندتر میشود