شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

قُلِ جان

 

خنده 
سرک‌کشیدن از دیوار باغ خداوند است
رقصیدن هم ای زن
خندید و رقصیدید و از بلندی‌ها پرت شدید

هستی برای شما پرتگاه اگر نبود 
چطور پس از خنده 
پس از رقص 
چنین افتادید؟

گفته بودم که
 من این دست‌ها را می‌شناسم
من این پنجه‌ها
من این حس به هم بسته‌شدن را
من پاکوفتن دل بر سینه را

جان قل می‌زند و می‌آید که بپرد 
قل می‌زند که  رد شود از پوست
قل...

بگو پس آن‌همه خدایگان جوان
 که ناگهان در معابر تاریک قد کشیدند
چگونه پرت شدند؟

پرت‌شدن از خنده
پرت‌شدن از رقص
پرت‌شدن از قُل جان
گدازه‌های پرّان از دهانه‌ی زخم‌ها

ترانه‌هاتان را شنیدم و گریستم که باید گریست 
اگرچه سنگ بودم اما آذرین
که من نیز از دیوار باغ خداوند
که من نیز خنده
که من نیز رقص
با این وجود می‌دانستم
این قوم
حتی یک بار
چشم در دهانه‌های آتشین وجودش ندوخته
سر از دیوار باغ هیچ خدایی

ای علف‌های پامال
در بهار موعود پارسی

می‌دانستم و می‌گریستم
که من نیز رؤیاهایی داشتم
ببخشید اما خیلی خسته‌ام
 

فریاد ناصری

تک نگاری

شعرها

گل مشکیجه

گل مشکیجه

مجتبی دهقان

تکرار

تکرار

محمد زندی

بدون وقفه دویدن

بدون وقفه دویدن

فرزین منصوری

به قلم

به قلم

نگین فرهود