لنفت روان بود
دیوار تا دیوار سرخ
دستان آهنینم را فشردی
سرد بود
نالههایت شرحه شرحه
در لالههایم خفه شد.
و آموزش زبانی جدید
چه سخت در آن «یکشنبهی فراموششدنی» مینمود
بیمارستان دور بود
و ماشینها شتاب میگرفتند
بهسان مورچههای مردار بر دوش
طوطیوار لالایی شدم تا چشم نگذاری
ترسیده بودی و ترسیده بودم
دستانم بی هنگام لرزیدند
محکمتر فشردمت به کنج سینهام
و تو را بر بال پرندهای نشاندم که به او قول داده بودم
ضربان متناوب نوک زدنش را بشمارم
چشمانت مرا یافت
که پارهای بیش از کالبدم نبود
و وقتی دروغهایم را بخشیدی
مرا به باد بسپار. یا در زیباترین زیرسیگاری خاکم کن