...
درست در همین خوابها
که بوتههای تمشک
تپه را پنهان میکنند
که بوسه در دهان چه بگویم
در دهان داریم حرف میزنیم، گم میشود
گم میشود اصابت دلم به گلوله
زمستان میشود
در لولههای ملول و زنگزده
از شرجی شورانگیز بندر
وقتی زاگرس
دامن تکانده از بوتههای وحشی
در سماع تو
میان جمجمهی شبانهام
درست در همین زمستان
میان ترنم بوسهها
پرم از تو
در هوای گل چیدن از خنکای ابر در زاگرس
بیا و حلول کن
در هوشیاری علف
در خواب لیلی
در چرت نیمروز مجنون در قرنی تازه
لبهای مجنون را بردار
بریز در سگرمههای هندی پیشانی ات
لبهای مجنون را بردار
در خواب لیلی بریز
بیا
بیا با بوسه در دهان، چه بگویم؟!
بیا با سینهای پر از: میخواهیام آرام؟!
بیا
و حال سادهی مرا بپرس.