...
کهای؟
چهای؟
خونِ عفیفِ پرنده
روان در عروقِ گناه
یا رعشهای تاخته
بر اعصابِ عشق
چون طراواتی که مسیر بابونهها را میداند
تنها میگذری
و من در برابرت اینسان درماندهام
دشتی یا رود
بارانی یا نور
که میگستری و میباری
بر شانهی کوه
و بر بالِ پروانه
اگر میخواهم بشناسمت
در جستوجوی هستی خویشم
نه به اکتشاف تو
در جستوجوی سنگیام
که به دریایش افکندی