در کوچههای کسالت،
باد روزنامة مغشوش را ورق می͏زند.
از خاک به گوش نمی͏رسد تبِ تُندِ شکفتن.
باید رفت تا دقایقِ شگفت͏انگیز،
تا عبورِ گیجِ یاکریمی در باران
که از بلندی قوسهای هندسی قیصریه می͏گذرد،
باید رفت
تا دقایقِ معصوم،
تا عبور بادکنکی بر بلندی سرو
و عبور درشکه͏ای محزون
و اسبی که محزون͏تر میشتابد
به سوی مسجد شیخ
به سوی مقرنس͏های پیچ و تاب
به سوی مسافرانی منتظر
برای نوبتی دیگر
برای تکرارِ چرخة بی وقفة زندگی!