تنها و پَرت، توی جهانی ملخزده
من یک مترسکم به دو بازوی یخ زده
از خواب می پرم که تو شاید بغل ولی
یک زن به دستها و به پاهام نخ زده
حالا عروسکی که منم، پشت رقصهاش
تصویر سرشکستهی یک مرد میکشد
آنسوی هیأتِ زنِ آبستنی که نیست
دارد به قدر حاملگی درد می کشد
گم میشود درون خیالاتِ زن/زده
ولکردهدست مردِ درونمُردهکودکی
سیگارها همیشه که مرهم نمیشوند
صد شصت هم اگر بفشارند فندکی
ای خندهات برایت از آلات شعبده
یکبار خیره در منِ تنها نگاه کن
زحمت بکش به حرمت زجری که می کشم
خرگوش گریه های مرا در کلاه کن
در من نگاه کن که ببینی شکست را
یک رنج زندگی شدهی پوچ و پست را
در عمق چشمهای عقابی که سرنوشت
تصویر مرگ مضحک میمون مست را
یک سینه حرف در من و سهمی ز گوش نه
ای زندگی به ساحت پستت هزار اُف
بغضی گرفته بیخ گلویم که ناگزیر
شبها پناه میبرم از گریه بر «چخوف»
«نینا»ی شعر من به تو هر شب «ترپلف»م
بیرون بزن به بوسهای از سطر ِ این کتاب
«بی من مرو، بمان! که تو بی من چو میروی»
پاشیده مغزم از دهنم روی رختخواب
بیرون بزن، مغازله کن، ناز کن، برقص
بگذار لااقل بغلی با تو سر شود
«در تنگنای حیرتم از نخوتت عزیز
یارب مباد آنکه گدا معتبر شود»
هی دست میدهد به من این حالتی که گیج
هی یک دقیقه بعد فراموش میشوی
یک آتشیّ و شعله به جانم که میکشی
همچون چراغ روشن و خاموش میشوی
حرفم به سر رسید و تَهام در بساط گم
پر شد حریم سمعِ تو از استراقها
شاید مترسک تک و تنهایِ پَرت را
باید حواله کرد به چنگ کلاغها