از هوش می...
جوانتر که بودم، یعنی حدود 23 سال پیش، خوش داشتم در باب شعر و شاعران بنویسم و البته الگوی نوشتارم همچون بسیاری دیگر از همنسلانم رضا براهنی بود. الگو که میگویم منظورم البته نوعی تقلید فروکاسته شده به فرمالیته است، بیکه از دانش نظری پروپیمانی بهرهمند باشم و بیکه حرفم خریداری داشته باشد. اما تأثیر نقد سرکش و گستاخ و صریح و تهاجمی براهنی مرا وامیداشت چیزهایی بنویسم و شگفتا که یکبار هم در باب خود براهنی قلمی انداختم به اهمال و چیزهایی نوشتم، و حالا که به یادش میآورم تنها آن خامدستیِ سانتیمانتال و پرروبازی نوجوانانهام مایهی خجالتم میشود و بس. البته آن حرفها را آنقدرها نخواند کسی و به جایی برنخورد و براهنی بزرگوار هم بعدها در مکالمات مکتوب و شفاهیمان هرگز اشارهای به آن نکرد و نمیدانم که اصلاً خوانده بود آن خزعبل را یا نه و خلاصه اگر خوانده بود هم یا از یاد برده بود یا به رویم نیاورد هیچوقت. فارغ از اینها اما بیمناسبت نیست اگر همین خاطرهی مایهی شرمساری را مبدا نوشتار حاضر بگیرم و حکم آخر را همین اول بگیرم که: ما همه در آن روزگار به نوعی تحت تأثیر براهنی بودیم؛ «ما» یعنی آنهایی که اواخر دههی 70 و اوایل 80 شور شاعری و نقد و سودای نام در ژورنال و فضای ادبی داشتیم. همهی ما نسبت به شعرها و آرای براهنی باید موضعی میداشت تا جدی و اهل فن تلقی شود؛ گیرم این موضع انکار او بود یا اصراری رادیکال بر حقانیتش. حتی اگر چندان ادعای شاعری نکنم، که نمیکنم، باز هم بهعنوان ناظر و خوانندهی جدی شعر میتوانم با اطمینان بگویم بعد از انقلاب ایران، پیش از خطاب به پروانهها و مؤخرهاش، چیزی به نام «کار زبانی» و «بازی زبانی» و «نحوشکنی» در شعر نسل ما حضور و وجود چشمگیر و اپیدمیکی نداشت. کاری هم نداریم که این اپیدمی چقدر خوب یا بد بود و اصلاً مگر میشود داوری کرد چنین کیفیتی را با چنین کلیتی؟ اما یکچیز برای منِ جوان آن روزگار آشکار بود که بعد از مؤخره، در میان شاعران التفاتی همگانی نسبت به زبان برانگیخته شد. التفاتی متفاوت که با میل به آرکاییسم و بلاغت فاخر شاملویی و اخوانی فرقها داشت، با ترکیب ذات و معنی سپهریوار فرقها داشت و با کارکرد زبان در شعر حجم و آموزههای رؤیایی هم فرقها داشت. گروه کثیری از شاعرانی که در آن روزگار به این در و آن در میزدند برای دیده و مطرح شدن به طریقی خود را به مؤخره وصل میکردند؛ آنها که تنها از جلوی ویترین آثار و آرای براهنی رد شده بودند، روساخت اگزوتیک و بلاغت مهیج او را بهنوعی در شعرشان تقلید میکردند و باهوشترها و خواندهترها میکوشیدند ادامهی پروژهی او باشند. بازار جایگزینی فعل جای اسم و اسم جای قید و قید جای صفت و فعلهای ناقص منتهی به سهنقطه و صدور مصادر جعلی داغ بود. داغِ داغ... همه در حال دفیدن و شوپنیدن بودند و چنان شور میگرفتند که از هوش می...
شما خسرو گلسرخی را کشتهاید
آن شور که شوراش درآمد و کمکم به بازی بیمعنایی بدل شد، در مسابقهی اعوجاج و اختلال زبان به هر قیمتی، کمکم جبهههای مخالف از شوک مؤخره درآمدند و غیاب فیزیکی براهنی در کشور نیز جسارتی مضاعف داد به بسیاری از آنان که شعر براهنی پسندشان نبود یا بود و داعیه داشتند پیش از او به این دریافتها نائل شده بودهاند و نیماپسندان و شاملوستایان رادیکالی که دلشان با براهنی صاف نمیشد هیچ رقمه. کمکم تاختن به براهنی باب شد و خودش و شعرش را مانع بزرگی بر سر راه پیشرفت درست و منطقی نگاه نیما دانستند و حتی پیشتر رفتند و کارنامهی انتقادی او را نیز از درجهی اعتبار ساقط و تقلیدی دست چندم از آرای ساختارگرایان و پساساختارگرایان و منتقدان روانکاو اعلام کردند و بعد هم که براهنی و شعر متأثر از او، شد باعث و بانی پایان گفتمان تعهد و رسالت اگزیستانسیال روشنفکران و مایهی گسیخته شدن ارتباط میان شعر و جامعه و به تلافی این گسیخت شعری عاری از جلوههای بلاغی و بیعنایت به زبان و کارهای زبانی بر سریر نشست و هر چند در وجه تئوریک چیزی برای مقابله با براهنی و بزرگتر و کوچکتر از براهنی نداشت، اما نبض بازار و فضای مجازی را به دست گرفت و گویا میگویند هنوز هم نبض کذایی را رها نکرده است. اما هنوز هم اگر حیثیتی هست برای شعرهای ضدجریان و نخبهپسند، سایهی براهنی را آشکارا میتوان بر آن شعرها و شاعرانشان دید. گویی هنوز هم به شرطی میتوان از وجه و جریان عمومی شعر امروز فاصله گرفت که پروژهی زبانی بخشی از بوطیقای شاعر باشد و در غیر این صورت لابد میشود سادهنویس یا چیزی در این مایهها. براهنی البته یکشبه و از آسمان نیفتاده بود، خودش و کارش قطعاً پیشینه داشتند و قطعاً نیمنگاهی هم به آموزههای فرنگی داشت و کتمانش هم نمیکرد و قطعاً بخشی از انگیزهاش اعلام حقانیت شعر قدرنادیدهی خودش بود.
بدعتگذار شاعران زبانپریشی
حالا فرصت خوبی برای نگاهی دقیقتر و دادگرانهتر به مؤخرهی براهنی است. جایی که پای چند مسئلهی مهم، چند بغرنج اساسی به میان کشیده میشود و منتقد/شاعر غیرنیمایی با آنها کلنجار میرود. نتیجهی این کلنجار را حالا که گرد و غبارها خوابیده، بهتر میتوان رؤیت کرد. از اینجا به بعد است که شعر ایران چه در وجه مضمونی و چه در وجه اجرایی امکانات خود را بهتر و بیشتر درک میکند. زبان که محور بحث براهنی است، با ظرفیتهای مهم و تازه (و هنوز که هنوز است کاملاً بالفعل نشدهاش) بازتعریف میشود و نقش شاعر در آفرینش، ساختارشکنی و رفتار نامتعارف با این زبان به او گوشزد میشود. پس حالا که برای شاعر مادهی خام زبان است و محصول هم زبان، هر توسع و تنوعی در مادهی خام به توسع و تنوع در محصول نیز منجر خواهد شد. اینجاست که هم اندیشه (به معنای فلسفی) و هم ذهن (به معنای روانکاوانهاش) در شعر مجالهای تازهای را رصد میکنند؛ براهنی از زبان میخواهد که در قلمروی شعر تنها یدککش و باربر معنا و رزمایش لفاظی نباشد و فاصلهاش را با اندیشه کم کند و چهبسا خود اندیشه شود؛ و باز براهنی از زبان میخواهد که با ناخودآگاه و نیمهآگاه و وضعیت روحی/عاطفی/ذهنی حاکم بر شعر به نوعی اتحاد برسد و گسیختها و تروماها را نه بیان، که اجرا کند. تأکید دوباره کنیم که اینجا حرف ما بر سر این نیست که او تا چه حد در پرداختن این تئوریها دقیق و موفق عمل کرده، یا شعر خودش تا چه حد مصداق این آراء بوده یا او نخستین کسی است که چنین چیزی به ذهنش رسیده یا نه. بحث بر سر اصرار و سماجت و موشکافی اوست در این مسائل و تلاشش برای عقیم و محصور نماندن شعر ایران در وضعیت بوطیقایی و ریطوریقایی آن روزگارش. اما حرف ما بر سر این هست که او معنای معنا و معنای زبان را هدف میگیرد و وقتی دارد به نیما یا شاملو خرده میگیرد، با نیما و شاملو حرف نمیزند؛ با درکی که از نیما و شاملو در آن روزگار و شاید تا به امروز رایج و شایع است سر ستیز دارد و دعوتی که میکند، دعوت به شکستن، به انهدام گذشته و گذشتگان نیست. با این قرائت مؤخرهی خطاب به پروانهها ظرفیتی برای تکمیل و تکوین و ترمیم و گسترش مییابد؛ همین امروز هم این ظرفیت با مؤخره هست و فردا و فرداها هم خواهد بود.
چرا من دیگر؟
برویم سراغ مؤخرهی این نوشتار؛ گیرم که هنوز از مقدمهاش چیزی نگذشته است. شاید چون مسئله بیش از حد واضح است. اینجا بحث از داوری نظری مؤخرهی براهنی با عنوان سلبی «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم» نیست، اهمیت تاریخی آن نوشتار اما بهشدت مدنظر است و باید هم باشد. براهنی پس از سالها نقدنویسی در باب شعر و داستان معاصر ایران با رویکردی ژورنالیستی اما مسلح به سلاح گرم نظری؛ پس از سالها حضور خشن و صریح و گاه مارکسیستی/اگزیستانسیالیستی در نقد مبتنی بر واکنش خواننده اما مجهز به گفتمانهای پس از نقد نو؛ در این مؤخره نقطهی عطفی ساخت در ساحت نظریهپردازی. نامش را با اجازهی شما و خودش میگذاریم «جدیت نظری». این همان خصلتی بود که پیش از مؤخره کمتر در ادبیات ایران میتوان از آن سراغی گرفت. نه نیما یوشیج در آرای مندرج در جستاروارههایش، نه هوشنگ ایرانی در مقالات مطبوعاتی و دیباچهی کتابهایش، نه تندرکیا در شرح اشعارش و-اگر تا حدی بشود نوریعلا و مختاری و رؤیایی متأخر را استثناء کرد- بعدها نه طبری، نه پرهام، نه رؤیایی متقدم، نه اخوان، نه شاملو، نه شفیعی کدکنی، نه حقوقی، نه جزنی، نه دستغیب، نه سپانلو، نه ناجی، نه آتشی و نه بسیاری نامهای مهم دیگر که سهمشان در شعر معاصر فارسی را نمیتوان و نباید نادیده گرفت، هرگز به این جدیت نظری نزدیک هم نشدند. نقد انگار برای تمامی این نامهای حاضر و غایب تفننی بوده و ابراز نظری. بهندرت میتوان در این قریب به یک قرن متنی یافت که از منظر توش و توان نظری و هدف غایی بتواند جدیتی همسان با «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم» داشته باشد. چرا از لفظ جدیت باید استفاده کرد؟ نیک پرسشی است. باید از لفظ جدیت استفاده کرد، چون مؤخره-فارغ از پسند ما و شما و دیگران- چکیده و نتیجهی سیری عمیق در شعر معاصر ایران است و مجهز به درایتی روزآمد و درست از نظریات ادبی مدرن و پسامدرن؛ و باز باید از لفظ جدیت استفاده کرد چون مؤخره میکوشد تا نخست آنچه بر شعر معاصر ایران رفته آسیبشناسی کند و سپس بکوشد گفتمانی به گفتمانهای موجود و معهود آن بیفزاید و این کار عین پراگماتیسم روشنفکرانه است؛ و باز باید از لفظ جدیت استفاده کرد چون براهنی میکوشد بحث ادبی خود را –نه در ظاهر، که در باطن- گسترش دهد و به آن قرائتی سیاسی و اجتماعی بدهد که باز این قرائت هم از منظر پاتولوژی امر سیاسی در گذشته اهمیت دارد و هم در تبیین مفهوم امر سیاسی در حال؛ و باز باید از لفظ جدیت استفاده کرد چون براهنی تلاش میکند بررسی زبان در شعر را از حصار شمسِ قیسی آن بیرون بیاورد و به میدان نشانهشناسی بکشاند. حرف این نیست که در هیچیک از این مراتب خطا نمیکند، یا کامل و دقیق به تمام این مراتب میپردازد، یا تضاد و تناقضی در آرایش نیست؛ سخن از جدیتی است که در این پروژه دارد. پس از این مؤخره است که بسیاری از شاعران پیر و جوان تهییج و تحریص میشوند به تئوریپردازی یا تبیین آرای براهنی یا مچگیری و آسیبشناسی از نظریهاش و البته اکثراً نه در میزان تأثیر و نه در آن تراز «جدیت نظری» نمیتوانند با او هماوردی کنند. اما مهم این است که براهنی آن اغتشاش آنتروپیک را ایجاد کرده و شعر این سهدهه را به واکنش له یا علیه خود واداشته است.