شکوفه همیشه این نیست
که درختی در آستین تو باشد
و دکمههای برهنه بر شاخهی تردش
به جستوجوی دستی
تو را از هپروت ناغافل دریا به کنج اتاق خواب بغلتاند
شکوفه!
رج پنهانی از درخت
در چارچوب صندلی است
صندلی روی شانههای من
من در تخیل جنگل ایستادهام
ای شکوفهی مست!
بر ردیف دکمههای پیراهن
تو مثل حلقههای رها در هوا ایستادهای
نفس کشیدنی از بودن با تو سخت است
دارم به خیابان و جنگل و این همه صندلی کار نهاده در اشکال هندسی ذهن فکر میکنم
از این برهوت نشسته در خیابان
از این آشفته موجهایی بر آشوب سینه
آتشفشان رنگ بر چادر زنان بندری
از جنوب
از این همه ماهیان برهنه در بازار
تا شکوفهی چشم گشوده در آستین
جنگلی پنهان در رجهای صندلی فاصله است.