شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

چون کُنات دورها

...

چون کُنات دورها
غروبی مفرغین را
در خلودی کبود ایستاده‌ایم
‍ با تأملی سپید بر
بر زخم‌های ارتجاعی که از دلایل موروثی رنج می‌برند. 
 از شکنج رنج‌ها به‌شرط مرگ 
به گنج‌ها می‌توان رسید آری
می‌توان خزید چو مار  
در آستینِ کسوت خویش
وبال فراست خواب شد
رنج‌های مینوی را به دوش برد و
در میانه‌ی مَکر خواب بلندی 
به خواب رفت! 
وبال فراست خواب شد
ـ خوابی مُضافِ بر خواب ـ
و با مشعلِ ناسوز و کور‌سویی به‌دست و
کِزیده به پشت ارابه‌ای چوبین
‍ مرگْ بزک کرده و اینک راه می‌افتد: 
آنک زندگی.
نه، هرگز
نمی‌توان غنود.
سواره بر کول اختری سیاه
باده‌ی نوشانه‌ی ‌زهرِ طغیان به‌دست و
خُمارِ خمرِ سال‌دیده‌ی دوشین. 
گرچه پایی ز ما بریده نیست! 
بضاعتِ گام‌های دوان ما اندک است و اُفول حیاتِ معلق ما حتمی.
هابیلی از دردیم! 
ِزِله‌ای شگرف
و چه ناگزیریم از اغتشاشِ تکانه‌های عاصیِ در سرهامان! 
ما مُستحقِ تازیانه‌ی سرخِ خدایانیم
چون عقوبتِ ساحره‌ی شعرگویی که هرگز عصایی برای شهودِ ماران نداشت.
اکنون هماره، شب‌تر است و با دهانی نارس و تُف‌آلوده
به گوشمان اورادِ زرد می‌خوانند 
پگاهِ خُفته‌ی این آفتابِ مُعوق چه نوبه برآید؟
این کیست؟ این که ناله می‌کند از گور؟
آیا کسی چون به یگانگی من
در گُستره‌ی اندوه مرگ‌زای خویشتن
این‌چنین خمور و متلاشی گشته است؟
پاسخ آمد: 
دمی آرام، بیارام. 
و زمین، مدارِ جهنمی مدوّر است که دیری‌ست می‌چرخد، 
سرگشته به گردِ سیه‌چاله‌ی ابلیس!
و به زیر تیغ خورشیدِ پگاه
مرگ با خود واژگان را نیز می‌بَرَد.
و به ناگه گنگ و بی‌سخن می‌شود جهان. 
من اما از روغنِ جان خویشتن آتشی افروختم
و گام‌های گِلینِ مقطوعم از کرانه‌های دور اقلیمِ جادوها به‌سوی دوزخ او روانه شد.
 

پگاه حسینی

شعرها

از آسمان شبحی روسیاه مانده فقط

از آسمان شبحی روسیاه مانده فقط

بابک دولتی

زخم در میان چاقوها

زخم در میان چاقوها

امیررضا وکیلی

بی‌شرف های دور من: بسیار

بی‌شرف های دور من: بسیار

فرزین منصوری

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

فروغ فرخزاد