باید تمرین شادی میکرد
پس کاربنی برداشت و یک نرگس زرد را از رو مداد زد
نرگسِ آبی شد
همین کار را با پرستار از پشت شیشه کرد
زن، آبی شد
بعد صدا زد: دخترم! دخترم!
دختر با یک لیوان آب و مشتی قرص آمد
گفت: زود باش بخور
مرد چون آدامس کش آمد و چسبید به تخت
کاربنهاش از کار افتاد و همهچیز همانی شد که بود
لابد میخواهید بعدش را بدانید
اُکی!
پس منتظر باشید تا دیوانه از خواب ملائک برخیزد.