...
به قناعنی آراسته به نورها
میان ابرها و قلهها و نگاه بر آبها
خط میزنم به تقویمها
زمین اما برایم
یک چیزی دیگر است
و البته که
گاه از شنیدن بدیهیها و تکرارها خسته
و ممکن است حتی کمی نیز دلخور
یا که گاهی به احتمال زیاد به شکلها
که سایهها بسازند
به عین کودکان مشغول به معماریها
و البته که عبور کرده از آنچهها
که دیگرنه فخر نه شرمساری بیاورد
به یک جا اما
اما نشد که نتوانستم از گریهها بگریزم
آنجا که خواندم به یک جایی
زنانی میگفتند به ما گفته شد
شما میتوانید زایمان کنید فقط
که زنده بمانید
و من شدم کودکی که مانده کنار نام برهنهاش
که از صفتها و لقبها بگذرد
که تنها زخمهای نهانش از
عطوفت گدازندهاش بتواند اطلسی بسازد و ساعت و سالنماهایش به عرصه بیاورد
او که با دلی تبعید درنامهای دیگری
که عمگین از بابت اندوههایشان
میگذراند و
میداند
چه همین