پلانِ نخستینِ در رؤیا:
من زیرِ نگاهِ هزار چشم از تو که باز میشود بر چتری از پرِ طاووس تا تماشاگرِ چشمهای شما باشم
بارانی نمادین زمین و زمانه را میبُرد
من با هزار چشم از تو اما کور!
هزار چشمِ سبزآبی بر چتری سبز که آبیِ آسمانِ من است
آسمانِ سوراخ با بارانِ سرخِ مخوفش سلاخی میکند
شمشیرهای طلایی و چکاچکِ رعد
و بعد
شلاقکش و شیههخیز
عابران و درختانِ خونچکان را میدوانَد و میتارا...
آااااااااای خدایانِ یونانِ باستان!
خدایان هند!
ایندرا!
ثورِ مقدس!
طاووسِ علیین!
«ای چترِ سبز
گشادهدستی کن!
اینان همه مناند...
چترِ بزرگت را
بر سرِ همه دستی بکش!
... و گوشهای طاووس دور از صدای من است
گردن فرازیده
تاجش به عرش میرسد.»
پلانِ در پیوند:
افتادن به چنگِ خونیِ خرچنگها
با قیچیِ آخته
خواندن با گلوی بریده
چترِ ژفیده
چشمهای پراکنده بر پرهای ژولیده
لختههای غروب
آویخته از ابرها و بر...
و ریخته خونِ خدایان بر جوانبِ نیزار و نیزهزار
پلانِ واپسین در هوش:
سوار بر بازوی رود بودم
گمراه و غوطهور
«کلیمک»ی الکن
که در خونِ نیلیِ اختاپوس غرق میشود
تا چشم بگشاید شاید در سمتِ آبیِ افقی دور