شنیدم که
عشق مرده است...
پس چرا باید نوشت؟!
وقتی سعادت من این است،
صدای مرگش را نشنیده
هنوز برای حقآبهی درختان فندق
زنی را درود میفرستم
بر شانهی خاک یله کردهایم
شراب بیضا بیاور در بزمِ ما
که در چرانیدنِ طاووس
حقیقتی بود که منصور ندید
این پیشهی پدرم بود
که زیر چشم
به ابدیت آفتاب میخندم
به عشق که مرده است
به یافتن سپیدار در جنگل فندق.