غولی که خود را از عمق قرن رفته بیرون کشید و در آستانه‌ی سده‌ی جدید به خواب ابدی رفت، گویا می‌خواهد به ما بگوید من با شما وارد قرن جدیدی شده‌ام و شانه به شانه‌ی شما از صد سده عبور کرده‌ام، حالا چقدر و تا کجا خیلی مهم نیست، مهم نفس گذشتن از مرزها و معاصریت است. آخر او از همان سال‌های دور، در مرز و محدوده‌ای نگنجیده و تن به هیچ قید‌و‌بندی نداده و زنجیرهای سلطه را دیوانه‌وار در هم گسیخته بود. او که جز با عصیان نزیست و چون دریایی متلاطم مدام مشت بر صخره‌ها کوفت تا موانع را مقتدرانه فرو بریزد و گامی به آن‌ سوی مرزها بگذارد.

براهنی در ذهن من آن غولی است که پنجه در پنجه‌ی بسیارانی از سنت‌گرایان افکنده و آن‌ها را به زمین انداخته است. از فروزانفر و خانلری گرفته تا توللی و ابتهاج و کسرایی و مشیری و... از دم تیغ تند و تیز نقادی او گذشته‌اند.

او هیچ ابایی ندارد که بگوید غزل گفتن پس از حافظ و در شیوه‌ی او فقط یک شوخی عاطفی است و از این رو ابتهاج را شاعری شکست‌خورده بداند. این‌که ابتهاج شخصیت بزرگ و باوقاری دارد، جای انکار نیست اما می‌توان با براهنی همدل بود و به شیوه‌ی شاملو گفت: «عدوی تو نیستم من، انکار توام.»

براهنی هم باسواد بود هم بی‌ملاحظه. هم شعرشناس بود هم شهر آشوب. هیچ سنت‌گرای پرمدعایی را یاری مقاومت در جبهه‌ی قدرتمند او نبود. او در یک جبهه‌ی فراگیر با تمامی پتانسیل‌هایش یک آمریکای منفرد بود، مسلح به دانش و قدرت نظری. هم در اندیشه‌ورزی و نقد ادبی نظیری نداشت، هم در عرصه‌ی شعر جریان‌ساز بود و هم در ساحت داستان‌‌نویسی پرچمی بلند برافراشته بود.

براهنی منتالتی نقد ادبی ما را دگرگون کرد. او بنیانگذار نقد ادبی مدرن در ایران است و نیز از جهتی رهبری شعر زبان با اوست، همچنین در سپهر داستان‌نویسی نیز شیفتگان جوان و بزرگی دارد که از نشانه‌های فرزانگی و فتح ادبی اوست.

براهنی ذهن نقاد و چالشگری داشت و جان‌های شیفته و شعورمند را جانانه به‌سوی خود می‌کشاند. او به ما آموخت نقد، ژانری مستقل است. محملی است برای اندیشیدن و آفریدن. با نقد می‌توان جهان ناشناخته‌ای را کشف کرد که حتی آفرینشگر اثر از آن آگاهی ندارد.

براهنی عمری در راه روشنگری گلو پاره کرد تا ادبیات ما در مسیر درست خود قرار بگیرد. او نگاهی نژاده داشت و در نقدهایش امر غایب را در آثار ادبی آشکار می‌کرد.

براهنی می‌دانست نقد ادبی، هم معاصر کردن گذشته است هم کهنه نمودن معاصر، بنابراین همان‌قدر که در نقد و نکوهش جریان گذشته‌گرای شعر معاصر و شاعرانی که آن‌ها را مربع مرگ نامید، کوشید، در تثبیت جریان بالنده و نوگرای شعر معاصر سنگ تمام گذاشت.

براهنی نگاه و نظریه‌ی نیما را خوب فهمیده بود و در تعریف شاملو و فروغ و حتی اخوان کم نگذاشت. او در هر جا و هر سخنی که صحبت از شعر معاصر شده، شاعران هم کیش خود را ستوده است، اگرچه آن‌ها در ستایش براهنی حرف چندانی نزده‌اند. فروغ البته فرصت چندانی نیافت و در عصر نیما نیز براهنی نوجوانی ناشناخته بود. با این‌همه براهنی از حیث معرفت‌شناسی در تبیین تئوری نیما و معرفی شعر معاصر و پیشوایان راستین آن، بیش‌تر از هر کسی کوشید و با اندیشه‌ی آوانگارد خود این طیف و تبار را هنرمندانه همراهی کرد. او در ادامه اگر چه صف خود را از نیما نیز جدا کرد و در خطاب به پروانه‌ها نغمه‌ی دیگری سر داد و آشکارا صیحه زد که من دیگر شاعر نیمایی نیستم. «وقتی خود نیما، نیمایی نیست، چرا من بگویم نیمایی هستم و به رغم این‌که در پاره‌ای موارد جدی ممکن است به نیما نزدیک باشم.» ولی او گفت: «موقعی که غیرنیمایی هستم، شاعرم.»

او در هر زمان که فرصت دست داده در باب زبان سخن گفته است و زبان را نه‌فقط وسیله‌ای در شعر که هدف دانسته است. او خطاب به پروانه‌ها را عصیان علیه تمام قراردادهایی می‌داند که در زبان فارسی به شعر فارسی و حتی شعر نیمایی تحمیل ‌شده است.

براهنی معتقد است شاعر واقعی کسی است که با اجرای شعر خود، تئوری‌های همه، من‌جمله‌ی تئوری خود او از عمل شاعری را، به زیر سؤال ببرد. پرواضح است که براهنی کنشگری سرکش و سکونت ستیز است و شاعری است که از خودش هم عبور می‌کند، او چگونه می‌تواند در ایستگاه‌های گذشته باقی بماند! او بعد از مرگ نیز در حال صیرورت و شدن است و جریان فکری خود را پیش می‌برد، چه این‌که با او همدل باشیم، چه نباشیم.

باید اعتراف کنم که من با تعداد کمی از شعرهای او توانسته‌ام علقه و ارتباط وثیقی داشته باشم، زیرا سلیقه‌ی من سازگاری چندانی با گونه‌ی شعری او ندارد ولی این را می‌دانم او در ژانر شعر زبان، صدا و سخن تازه‌ای دارد و باید آن را جدی گرفت که یکی از جریان‌های قدرتمند شعر امروز فارسی است. تراث معرفتی و اندیشگی ادبی او بسیار فراتر از حلقه‌ی یاران و همفکران اوست. به عبارتی مخالفانش نیز شمع‌های خود را از شعله‌های کوره‌ی او برافروخته‌اند. مخالفانی که انشعاباتشان از منابع معرفتی ایشان غیرقابل‌انکار است.

 براهنی شاعری نوگرا و بی‌پرواست. او در هر اثری که خلق می‌کند، خود را می‌آفریند و عمری است دست‌اندرکار و خداوندگار آفرینش خویش است. به‌راستی که او در تمامی این سال‌ها مجسمه‌ی حقیقت خود را با زبردستی و هنرمندی تمام تراشید و بر بالای قله‌ای که می‌خواست قرار داد و فاتحانه رفت. یادش گرامی باد.

هشتم فرودین ۱۴۰۱

حسین نجاری

نهنگی که خواب دریا را برآشفت

غولی که خود را از عمق قرن رفته بیرون کشید و در آستانه‌ی سده‌ی جدید به خواب ابدی رفت، گویا می‌خواهد به ما بگوید من با شما وارد قرن جدیدی شده‌ام و شانه به شانه‌ی شما از صد سده عبور کرده‌ام، حالا چقدر و تا کجا خیلی مهم نیست، مهم نفس گذشتن از مرزها و معاصریت است. آخر او از همان سال‌های دور، در مرز و محدوده‌ای نگنجیده و تن به هیچ قید‌و‌بندی نداده و زنجیرهای سلطه را دیوانه‌وار در هم گسیخته بود. او که جز با عصیان نزیست و چون دریایی متلاطم مدام مشت بر صخره‌ها کوفت تا موانع را مقتدرانه فرو بریزد و گامی به آن‌ سوی مرزها بگذارد.

براهنی در ذهن من آن غولی است که پنجه در پنجه‌ی بسیارانی از سنت‌گرایان افکنده و آن‌ها را به زمین انداخته است. از فروزانفر و خانلری گرفته تا توللی و ابتهاج و کسرایی و مشیری و... از دم تیغ تند و تیز نقادی او گذشته‌اند.

او هیچ ابایی ندارد که بگوید غزل گفتن پس از حافظ و در شیوه‌ی او فقط یک شوخی عاطفی است و از این رو ابتهاج را شاعری شکست‌خورده بداند. این‌که ابتهاج شخصیت بزرگ و باوقاری دارد، جای انکار نیست اما می‌توان با براهنی همدل بود و به شیوه‌ی شاملو گفت: «عدوی تو نیستم من، انکار توام.»

براهنی هم باسواد بود هم بی‌ملاحظه. هم شعرشناس بود هم شهر آشوب. هیچ سنت‌گرای پرمدعایی را یاری مقاومت در جبهه‌ی قدرتمند او نبود. او در یک جبهه‌ی فراگیر با تمامی پتانسیل‌هایش یک آمریکای منفرد بود، مسلح به دانش و قدرت نظری. هم در اندیشه‌ورزی و نقد ادبی نظیری نداشت، هم در عرصه‌ی شعر جریان‌ساز بود و هم در ساحت داستان‌‌نویسی پرچمی بلند برافراشته بود.

براهنی منتالتی نقد ادبی ما را دگرگون کرد. او بنیانگذار نقد ادبی مدرن در ایران است و نیز از جهتی رهبری شعر زبان با اوست، همچنین در سپهر داستان‌نویسی نیز شیفتگان جوان و بزرگی دارد که از نشانه‌های فرزانگی و فتح ادبی اوست.

براهنی ذهن نقاد و چالشگری داشت و جان‌های شیفته و شعورمند را جانانه به‌سوی خود می‌کشاند. او به ما آموخت نقد، ژانری مستقل است. محملی است برای اندیشیدن و آفریدن. با نقد می‌توان جهان ناشناخته‌ای را کشف کرد که حتی آفرینشگر اثر از آن آگاهی ندارد.

براهنی عمری در راه روشنگری گلو پاره کرد تا ادبیات ما در مسیر درست خود قرار بگیرد. او نگاهی نژاده داشت و در نقدهایش امر غایب را در آثار ادبی آشکار می‌کرد.

براهنی می‌دانست نقد ادبی، هم معاصر کردن گذشته است هم کهنه نمودن معاصر، بنابراین همان‌قدر که در نقد و نکوهش جریان گذشته‌گرای شعر معاصر و شاعرانی که آن‌ها را مربع مرگ نامید، کوشید، در تثبیت جریان بالنده و نوگرای شعر معاصر سنگ تمام گذاشت.

براهنی نگاه و نظریه‌ی نیما را خوب فهمیده بود و در تعریف شاملو و فروغ و حتی اخوان کم نگذاشت. او در هر جا و هر سخنی که صحبت از شعر معاصر شده، شاعران هم کیش خود را ستوده است، اگرچه آن‌ها در ستایش براهنی حرف چندانی نزده‌اند. فروغ البته فرصت چندانی نیافت و در عصر نیما نیز براهنی نوجوانی ناشناخته بود. با این‌همه براهنی از حیث معرفت‌شناسی در تبیین تئوری نیما و معرفی شعر معاصر و پیشوایان راستین آن، بیش‌تر از هر کسی کوشید و با اندیشه‌ی آوانگارد خود این طیف و تبار را هنرمندانه همراهی کرد. او در ادامه اگر چه صف خود را از نیما نیز جدا کرد و در خطاب به پروانه‌ها نغمه‌ی دیگری سر داد و آشکارا صیحه زد که من دیگر شاعر نیمایی نیستم. «وقتی خود نیما، نیمایی نیست، چرا من بگویم نیمایی هستم و به رغم این‌که در پاره‌ای موارد جدی ممکن است به نیما نزدیک باشم.» ولی او گفت: «موقعی که غیرنیمایی هستم، شاعرم.»

او در هر زمان که فرصت دست داده در باب زبان سخن گفته است و زبان را نه‌فقط وسیله‌ای در شعر که هدف دانسته است. او خطاب به پروانه‌ها را عصیان علیه تمام قراردادهایی می‌داند که در زبان فارسی به شعر فارسی و حتی شعر نیمایی تحمیل ‌شده است.

براهنی معتقد است شاعر واقعی کسی است که با اجرای شعر خود، تئوری‌های همه، من‌جمله‌ی تئوری خود او از عمل شاعری را، به زیر سؤال ببرد. پرواضح است که براهنی کنشگری سرکش و سکونت ستیز است و شاعری است که از خودش هم عبور می‌کند، او چگونه می‌تواند در ایستگاه‌های گذشته باقی بماند! او بعد از مرگ نیز در حال صیرورت و شدن است و جریان فکری خود را پیش می‌برد، چه این‌که با او همدل باشیم، چه نباشیم.

باید اعتراف کنم که من با تعداد کمی از شعرهای او توانسته‌ام علقه و ارتباط وثیقی داشته باشم، زیرا سلیقه‌ی من سازگاری چندانی با گونه‌ی شعری او ندارد ولی این را می‌دانم او در ژانر شعر زبان، صدا و سخن تازه‌ای دارد و باید آن را جدی گرفت که یکی از جریان‌های قدرتمند شعر امروز فارسی است. تراث معرفتی و اندیشگی ادبی او بسیار فراتر از حلقه‌ی یاران و همفکران اوست. به عبارتی مخالفانش نیز شمع‌های خود را از شعله‌های کوره‌ی او برافروخته‌اند. مخالفانی که انشعاباتشان از منابع معرفتی ایشان غیرقابل‌انکار است.

 براهنی شاعری نوگرا و بی‌پرواست. او در هر اثری که خلق می‌کند، خود را می‌آفریند و عمری است دست‌اندرکار و خداوندگار آفرینش خویش است. به‌راستی که او در تمامی این سال‌ها مجسمه‌ی حقیقت خود را با زبردستی و هنرمندی تمام تراشید و بر بالای قله‌ای که می‌خواست قرار داد و فاتحانه رفت. یادش گرامی باد.

هشتم فرودین ۱۴۰۱

حسین نجاری

شعرها

صدای منی 

صدای منی 

ناهید عرجونی

تنها صداست که می‌ماند

تنها صداست که می‌ماند

فروغ فرخزاد

چشم‌هایم زبان منند

چشم‌هایم زبان منند

فیروزه برازجانی

نسیان

نسیان

مهرداد کمالی دهقان