عودی برپایهای تک میسوزد
«که در میانهی هر چیز دوری ماست»
در دود مرطوب
میان بوی خلسگی
پیچیدهی حریر و چیت
تماشا میکند دخترک خشکیده
که مانی و مادران هروله
در باغ معلق هزار زنده به گور نوباوه
ویلان میگردند
«دو ساقهی عشقه
من و تو
در دو باغچهی دور
تک افتاده زرد شدیم»
شبی دور از ما
مفلوک و شیدا
سمت افسون گرد ماه
-هلال شکسته-
با ردپایی در پناه سرما و شب میدویدم
یکباره رویش هزار دست
از درز شورهزار هزار ساله
جنون شبانهی من شد و
تعبیر خواب چپ زنده به گور جماعت!
«به تور سوختهی حریر بیدخوردهی تو
در قلاف هزار شب تنهایی
دست میسایم
روز عروسی ما از نو زاده خواهد شد؟»
آشفتهی شبانهی پر صدا
صاحبخانه را پژواک ورد قورباقهها
در آتشکدهی خزهبسته
بیخواب میکند
نامبرده به شعری نگفته فکر میکند:
-آه!شکوه هزار سال مردابو
جهش یکبارهی غوک
« که از شکفتگی دیدار من و تو
در باغ معلق ایام
علف تر رسته است»