...
از سرسرای مرگ برگشتیم
آغشته به انارهای شب
و در امتداد خوف و رجا
چنان از هم پاشیده که برگهای غان
و پابرجا مثل درخت گینگو
آیا فسیلها جان دارند؟
که پنجره بگشایند
و به زن همسایه بگویند حال شما چطور است؟
آیا رنگها را به خاطر دارند
و صدای کلمات جانفرسای جانباختگان را میشنوند؟
عروس هزارسالهی روز از شرق میآید
و آیا به غرب خواهد رسید؟
دستهایم را جستجو میکنم
در عادت روزمرگی برای پخت و پز
و سعی میکنم در امتداد یک برنامهمدون
دوباره سرپا شوم
اما آیا ما خواب نبودیم؟
که این همه حجله برپا شدند؟
قرارمان بر بیقراری چرخیده است
پردههای سفید را دوباره احیا کنم
شاید کوکوی راهگم کردهای بیاید