شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

کادیلاک دویل

دنیا تغییر کرده؛

من دیگر کوچک‌ترینِ جمع‌ها نیستم.

 

دنیا تغییر کرده؛

ابدیِ عشق‌های دیروز،

پدرانِ غریبه‌ی امروزند.

 

دنیا تغییر کرده؛

ردپاهایی نقره‌ای

بر تاریکیِ موهایم می‌کوبند.

 

و من می‌ترسم:

نکند

در خلوتِ طاقچه‌ی خانه‌ی پدری

خاک بگیرم.

 

و زمان،

چون متمولی خون‌سرد،

از صحنه‌ی زخمیِ پاهایم عبور کند،

شیشه‌هایِ کادیلاک دویلش را بالا بکشد،

و به‌سرعتِ پرنده‌هایِ افسانه‌ای

در چینِ جاده‌ی شیون‌پوش

غیب شود.

 

نام‌هایِ زندگیم،

دانه‌به‌دانه،

در هزارتوهایِ شخصیِ خود

بلعیده شوند

 

و من،

در جوارِ دیگر اشیا،

یک گواهِ گنگ،

در خلوتِ طاقچه‌ی خانه‌ی پدری،

بی‌آنکه حتی تکانی خورده باشم،

به پیری برسم.

 

و نکند کارمندِ ثبتِ احوالِ قسمت،

در نقطه‌جوشِ بی‌حوصلگی،

منقلب از عایدیِ محقّر،

شاید هم بریده از زوجه‌ی زودگریه،

اوراقِ هویتِ مرا

خط‌خطی کرده باشد:

 

«زندگی و مرگ،

در گریزی نازوال،

از دهانِ ماهیانِ گوشت‌خوار؛

و نه هرگز

لمسِ پوستِ آب‌هایِ آزاد

در فرمانرواییِ قایقی کوچک.»

 

من می‌ترسم؛

اما امید،

رازناک‌ترینِ نخ‌گردانِ زندگی‌ست.

هر بار که تا واپسین قطره‌اش را

جرعه می‌زنم

و یقین دارم

که در انتهایِ جهانم ایستاده‌ام

پلک‌ها را دوخته

و مشت‌هایم فرو می‌ریزند

صدایِ آب می‌آید؛

و دوباره لیوانم پر شده.

آکو فرازی

شعرها

دیر کردی پس چه شد؟ در من تب دلشوره‌یی‌ست

دیر کردی پس چه شد؟ در من تب دلشوره‌یی‌ست

فرزانه میرزاخانی

درخت زندگی 44

درخت زندگی 44

علی ثباتی

سطور بی تعبیر

سطور بی تعبیر

مهشید رستمی

واگیری

واگیری

عبدالعلی عظیمی