...
و ما سه نفر بوديم
در دهليزی رو به غروب
ساكن در جغرافيای دَوَرانی
كه دائم نقش اجداد خود را
در آسمان ترسيم میكرديم
تنهای گرم و نوری كمابيش مرموز
از لای اين پرها
كه میبينی و بالا میگيری
اما در چشمهای هم كه نگاه میكنيم
مبادلهی اين تنها به لرزه میاندازدمان
روی ديوارهای روبهروی هم جهدی كرديم و
شقيقهی مچالهی خود را در ادامه خوانديم