1
صدا
بریدهبریده
که از گلو میافتد
کجا به لختگی اقرار میکند؟
تو نیک میدانستی
ای دویده بر چشایی چاقو
و کفشهای تو میدانستند
و زخمهای تو میدانستند
و تکههای آینه در قتلگاه تو میدانستند
سکوت
بیچیزی نیست
که در تو تیکتاک میکند
مگر شکاف دقایق را
به حاجبی غلیظتر از حاشا میانبارد
مگر نسوج تو را
از دویدن و نرسیدن میپالاید
که روی تختهی تشریح
شبیه عکس خودت باشی
ولی
همیشه تیغ
به صحنهی شکست خودش برمیگردد
و از تَمَجمُج درها بر لنگرها
حضور محض تو دانسته میشود
چه لکههای کمی زیر آفتاب به جا میماند:
گدازهای از شب
و رنگ رفتهای از قالی
ولی
همین برای خدا کافیست
که نیک بنگرد:
چگونه در زمین تو افساد کرده است
2
حریرهایست که میجوشد
میجوشد
تهران
در آن کلاغها و در آن خرمالوها
در آن بهشتهای معلق
و قاتلان مقدس
و خوابهای پریشیده
و چهرههای دگرگونشوندهی فردا
درون دیگ مُطلا
به امر شاهِ شهید
که نذر نسیان دارد
کنار سفرهی اطعام
من و قلندر و موجی در محاجهایم
که استخوان تو
یا مهر شاه
یا خمپارهست
که زیر دندان میآید
و محتسب که گریبانش میخارد
تنوره میکشد:
«پیاله پیش و دهان بسته
ای جماعت نانکور!»
خیال میکنم اضلاعت را محیط بر میدان میبینم
خیال میکنم
تو با عقاید ناسورت در پیالهام افتادهای
و مثل یک دکل تیرخورده
دود میکنی
ملاقهای به ملاجم میکوبند
به هوش میآیم
3
به هر طریق که بیدار میشوم
تو حفرهای هستی
دهانِ بازی
خیرگیای
همین که سر میگردانم
نفوس پچپچه را به پرتگاه میتارانی
و روی دست عزایمخوان ذوب میشوی:
اینش مزد دست بیتمکین
همیشه شکلهای خودت را به اضطراب من انشا میکنی
برهنهای؟
تنهایی؟
مجروحی؟
(دو تقه: آری
سه تقه: نه)
ـ کسی تو را به ستم کشته است؟
به هر طریق که میپرسم
همیشه انگشتم را بر حروف اَلَم میگردانی:
«در ابتدا انسان بود
سپس خدای خودش را آفرید
سپس خدای خودش را بلعید
سپس خدا شد
سپس خدا به داوری آمد»
صدای جیـــــغ که میپیچد
همیشه داوریات نزدیک است
بهشکل سرخیْ ممتد
یا طوفانی در کاغذها
یا گل حسرت بر گوری
* این قطعه در یادکرد «پروانه و داریوش فروهر» نوشته شده و تقدیم میشود به همهی به ستم کشتگان.