به پات هر چه مکافات میکشم کافی است
اگرچه زندگی بی تو عین علافی است
که حرفهای قشنگت شبیه خطخطیِ
مجله باطلهای در اتاق صحافی است
و مزدوجشدن سایهروشنی با هم
کنار یک متجاوز گذشتن از صافی است
شبیه مسئلهای بی جواب و نامفهوم
همیشه صحبت دلکندن از تو حرافی است
مرا دگر بدن و جان من نمیخواهد
تنی که با تو نباشد بدن نمیخواهد
لبی که بوسهی تو روی آن نباشد را
تنی که دست تو آبی بر آن نپاشد را
لبی که خون تن کشتههات رویش بود
تنی که حسرت همخوابگی پتویش بود
به حق که دل به تو بستن شبیه خودسوزی است
که عشق معترف بیحیا و مرموزی است
صدای وحشی نیلوفران مردابم
رسیده است هوایت به مغز اعصابم
بیا جنون مرا تکهتکه آبش کن
بساز از نو و شکلش بده، خرابش کن
بکَن دوباره از انگورهای وسوسهگر
درون خمره بریز و کمی شرابش کن
عرقسگی بزن و هی تلوتلو بخور و...
دوباره از سر لایعقلی عذابش کن
دوباره مست شو لیلای احمقت را باز
بده فریب و شبیه گذشته خوابش کن
تویی هوای بد گرگومیش مدتها
منم همان که تو گم کردهای مدتها
تو گرگ باش و بزن ناگهان به گلهی من
به دشت وحشی و سگهای هم محلهی من
که نیستم سگ چوپان. سگ توام لیلا
که گرگ تشنه به خون رگ توام لیلا
چقدر بردن بازی به دست تو عالی است
برندگی جلویت قطعاً از بداقبالی است
بیا و پاککن این جیوه را و شیشه ببین
بیا و آینه را بهتر از همیشه ببین
که پشت شیشه زنی بیقرار و درمانده
بهخاطر تو الفبای مردگی خوانده