...
از این گذرگاه پر از خار و پر از خنجر
هر چند باید زخمها برداشت تا رد شد،
پاهای خسته! چارهای غیر از صبوری نیست!
یا باید اینجا ماند و عادت کرد یا رد شد
یا ماند و جولان شغالان را تحمل کرد
یا از کمینگاه گرازان بیصدا رد شد
سخت است رفتن! سخت! مخصوصاً که باید از ـ
روی مزار ببرهای آشنا رد شد!
از شیرسنگیها و دشت لاله بیپرسش
از چشمههای خشک باید بی چرا رد شد
گیرم سراسر سنگلاخ... اما چه باید کرد؟!
جز اینکه از این درهی کفتارها رد شد
هر جای پا زخمی است روی سینهات، «کلّار!»*
از دامنت آهوی من بیردّپا رد شد
«مِه» بود... رد شد از تو... اما در خودش یک عمر
«ابری که هر جا میرسد باید ببارد» شد
کلّار کوهی است نزدیک بروجن