شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

فاصله‌ام با بشقاب سفیدى كه شكست،


فاصله‌ام با بشقاب سفیدى كه شكست،
گذر از شكسته‌ها بود
و هیچ از راز گل سرخش نمى‌دانستم
آه...
كه من دكاندار بساط هیچم 
همچون جعبه‌ى پاندورا،
خریداران به رادیوى قدیمى دلبسته‌اند
با ترانه‌هایى مانده در یادها.
بازار كهنه‌فروشان است این جهان،
داغ از مشترى.
این گیلاس‌ها به چه كارند؟
و این پیاله كه میل فروشش نیست
همچون جامى بر بلنداى «تنسى» *
«جامى‌ است كه عقل آفرین مى‌زندش»
مسوار و برنج، فولاد و نقره است این پرنده
كو آسمانى؟
به قالى‌ها درس خوابیدن داده‌اند و
به صندلى،
مشق نشستن زیر نور ماه.
هبوطى هم اگر باشد در آسمان این نقاشى است و
دیوار
«صد بوسه ز مهر بر جبین مى زندش.»
 چراغ ، بى‌مشترى است
و من به نور مشكوکم
و عقلى كه پس مى‌زندَم
دیوانه منم 
دوار منم
هیچ 
 چون صورت غایى اشیا در موزه‌ها.
و
«این كوزه‌گر دهر چنین جام لطیف
مى‌سازد و باز بر زمین مى‌زندش

سوری احمدلو

شعرها

برمانم ازین چریدنِ امن

برمانم ازین چریدنِ امن

راضیه بهرامی‌خشنود

چشم‌هایم زبان منند

چشم‌هایم زبان منند

فیروزه برازجانی

گزارش یک جشن

گزارش یک جشن

ستار جانعلی‌­پور

امشو که فرگ تی تو وستم 

امشو که فرگ تی تو وستم 

 اقبال طهماسبی گندمکاری