در ذهن من کسیست نه، در ذهن من زنیست
آنقدر باشکوه که باور نکردنیست
یک زن که با ظرافت انگشتهای خود
رفتار آب داده به ذهنی که آهنیست
گویی خدا به شکل زنی راه میرود
وقتی که در تصور من در قدم زنیست
در پشت پلکهاش دو تا شعر دایره
بر روی پلکهاش دو تا شعر منحنیست
مانند خواهران خودم دوست دارمش
من روح را چگونه بگویم که ناتنیست؟
باید که خیرهاش بشوم پلک اگر زنم
او رفته است و شعر من از دست رفتنیست
میآفرینمش که فقط اوست بیگمان
یک بار هم خدایی اگر آفریدنیست