1
گرگ بر بام
منتظرِ ماه است
و كودك در حیاط
به تاریكی فكر میكند
كه هر چقدر از آن بترسد
تمام نخواهد شد
او در جنگل
وسط راه ایستاده
و میداند
گرگ زیرِ برگهای شب
نفس میكشد
ملافه را روی سر میكشد
و نفسهایش را
در بالش
پنهان میكند
گرگ
مادر شب
ملافه
چیزی در تاریكی
او را بو میكشد
و از كنار مادر
به حیاط میخزد
شاید گرگ او را خورده
شاید مادر یادش رفته
كتاب را بسته
و او را
برای همیشه
در قصه رها كرده
2
گفتم از ماه میترسم
بیرون كه بیاید
عاشقتر میشوم
تو خندیدی
و ماه را
میان سینههایت جا دادی
چهارده شد
میان دندانهای سفید ماه
چیزی شاید
مثلِ رگ و خاطره
و لبهای زنی
در خون و بوسه چرخید
من ماندم و ماه
و زنی كه دیگر نیست
حالا ورم كردهام
از رویاهای زنی
كه دوست داشت
ماه عاشقش شود.
3
دیوانگان منتظرِ ماهند
و زوزه
از گوشهی لبهایشان
آویزان است
ماه:
- گرگ در كویر تنهاست
زیر ناخنهایش
خون لخته بسته
گرگ به قصه بر نمیگردد
دیوانگان:
- گرگ از بالای بام
به كویر دوید
و مادر کودک را
در كتاب فراموش كرد
ما زیر ناخنهای گرگ
به ماه خیره ماندهایم
زن:
- گرگ قصه را خورد
زوزه صفحههای کاغذ را درید
پسرک دست خونینش
را زیر ملافه پنهان کرد
دیوانگان:
- ماه، آه ای ماه
پسرک اینجا بود
او قلبی سرخ بر دیوار نقاشی کرد
مادر:
- شما دیوانگان!
این ملافهی سرخ را اینجا
چه كسی رها كرده؟
کسی برای ماه شعر میگوید؟
گرگ:
- من بالای بام منتظرم
تا مادر به خواب رود
من به دندانهایم
ماه را برای تو خواهم آورد
مادر:
- تو بزرگ میشوی
و زنی در شبی مهتابی
در كوچه ماه را
به تو نشان خواهد داد
زن:
- در زوزههای ماه
در كویر
دو گرگ
به سوی تپه میدوند.