شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

قرن‌هاست قلم می‌زنم

قرن‌هاست قلم می‌زنم
و در انگشتانم
تصویرِ آدمی
با تیپ اسپُرت
که هر روز
پهلو به پهلوی
جِنتلزن‌ترین حوّای شهر
در آسمان‌خراش‌ها
دنبال آسانسور می‌گردد

          نه جبر نه اختیار‌،
            گُل یا پوچِ هر واژه
              در مُشت مصوت‌هاست‌!

قرن‌هاست
با دست‌هایی شبیهِ دست‌های غارنشینان
بر پیکره‌ی سنگ‌ها
قلم می‌زنم
و به سووشونِ مسیح که می‌رسم
چشم‌های عذرا
میانِ آتش و صلیب
حلّاجیِ منصورند
هم عشق ، هم دوستی
خوب اگر هجی شوند
صدای کاغذ
(آواز پر جبرئیل) است و
(عقل قلم)‌، سرخ‌...

قرن‌هاست
نهنگ‌هایی که به ساحل
و مردهایی که سیگار را از فیلتر
آتش می‌زنند
شاعرند

محمدحسین افشار

شعرها

...  دور بودم در خاطره‌ای که پدر با خود نبرده بود

... دور بودم در خاطره‌ای که پدر با خود نبرده بود

فرحناز عباسی

  شهر را تکه‌ای چشم‌هات  خفه می‌کند در شعر

 شهر را تکه‌ای چشم‌هات  خفه می‌کند در شعر

بهراد باغبانی نیک

مثلاً

مثلاً

عبدالعلی عظیمی

مقدم بر لی لی  در سرزمین رقص

مقدم بر لی لی در سرزمین رقص

امیر خان پرور