میشوم دیوانهی دیوانه وقتی نیستی
قبله را گم می کنم، در خانه وقتی نیستی
بار دیگر دیر کردی، راه مسجد دور نیست
شک ندارم میروی میخانه وقتی نیستی
در محل پشت سرت بسیار صحبت میکنند
رفتهرفته میشوی افسانه وقتی نیستی
موبهمو از شبنشینیهای زلفت گفته است
درد دل ها کرده با من شانه، وقتی نیستی
خانهی بعد از تو بیسقف و ستون ویرانهای است
مینشینم گوشهی ویرانه وقتی نیستی
از زمانی که شرابالدین صدایم کردهای
بی قرارم می کند پیمانه وقتی نیستی