رقص حقهی تن است اگر
اما
طعام درنگ خواهد شد
چهره از سوی مرئی انحنا دارد اگر
اما
در نور صورتی معذب است
و آری نه مگر جواز مَد بگیرد از تن اگر
خون را به مجاری هوا خاهد ریخت
ریخت
به قدربضاعت
کم؛
چنانکه در فاصلهی دو پلک
سایهی دیدن نام گیرد
مقدم بر لی لی در سرزمین رقص یا شرح ماوقع پیش از عبور
گفت: «آنکه از فضای روشن ساعدها گریخته جز رعشهای خورد نخواهد یافت و ساکن اگر خواهد ماند پیش ازآنکه لکنت پاهاش رونق بزم شود»
بلند شد
با نوبت خلخال در پاهاش لرزان
با ردیف چین شلیتهاش چرخان
و غایب سمتی که پاروزده با بازوان خزهبسته تا رسیده نرسیده به طوفان
از آواز عبورش
تعادل بیرنگ آب به هم میخورد
این سعی منظم استیصال
رسم اضلاع متأسف پیمودن در استکان لی لی
از بودن به قسمی از شدن
از ماندن به قسمی از رفتن
از چیزی به قسمی از چیزیست
به شکلی که شکل مصمم زانوهاش
از شاکلهی انگور میگذشت
و هندسهی انگور
با هزار سکنهی آویخته
عصاره در ناف و نافهی مهمان میریخت
ملاحظهی مهمان اما:
بوتهی قرنفل بر جای پا رسته
نامی با دو هجای استخانی برخاسته
سری از مدار افتاده سرآسیمهی موهاش پیوسته
همه اما مکثی از ضمایم و ضمایر لی لی
باقی حضور
از عبور واضح دیدن در چشم یا
از عبور چشم در دیدن واضح یا
از عبور واضح چشم در دیدن میکاست
چهره بر دایرهی چندم مینشست و استکان در قاب چندبارهی مرور میشد
و رقص
ولی رقص
کافی تن بود اگر
مهره میشناخت اگر
از اگرِ اتفاق
طرز فقرات میشد ایستاده
نه همین ایستادهی مدام که نامش درخت بود و نرسید به فصل معلق بودن
که تاک نبود و نریخت در استکان بهوقتِ تلوتلو خوردن
و جا ماند از ساعد برهنهی خیلیها در رقص
و البته که رقص دواندن نور رو به آگاهیست جا که مرتعشی
البته که رقص دواندن نور رو به آگاهیست
البته که رقص / البته