کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

متولد 1346، گرگان.

و آن‌ها که هی با ما هی ور می‌رفتند

و آن‌ها که هی با ما هی ور می‌رفتند
 درکی هیچ از پروردگار متعال نداشتند
 پروردگار متعال!
 به شما که گفتن ندارد و آن‌ها هم که حالی‌شان نیست
 ولی گروه سومی هستند که هرچه بگویی تمام‌تن گوش می‌کنند
 با اذن‌تان مخاطبان شعر صدایشان کنیم
 آن‌ها به محض گفتن «تو» می‌آیی!
 و هرچه اصرار می‌کنی تو را می‌گویم، تو، خود خودت! چرا پشت سرت را نگاه می‌کنی؟
 می‌دانند توی شعرهای فارسی تو همان همیشه غایب خودمان است
 زنگ می‌زند بگوید سرطانم بهتر است اما دارد مرا می‌کشد
 یک خرچنگ مینیاتوری با دل و روده‌های شبی که وحشتی جز ندیدن ندارد
 روز می‌شود و چشم‌هایت را می‌بندی، راستش را بگو، بسته‌ای همیشه که جهان‌مان این‌طوری‌هاست؟
 قبول نیست! تو دیدی!
 ناخنم برگشت و من بچه شدم که!
 اما خودم که می‌دانم چه زود داری از فهرست زنده‌ها خط می‌خوری! کافی‌ست خبر مرگت را باور کنیم
 می‌آید به مجلس ختمش می‌گوید: «مرده نیستم و نمرده بودم هی»
 و واکنش ما چیست؟ خجالت می‌کشیم توی رویش نگاه کنیم که مرده حسابش کرده‌ایم و مثل مجری‌های ت... تلویزیون گفته‌ایم «اما زندگی ادامه دارد»
 اما چه می‌بینم خدای من؟
 بچه‌ها! بچه‌ها! چه شوقی دارند برای همه‌ی خرده‌ریزه‌های عمر!
 انگار فقط آمده باشند ثابت کنند نیستی نیست
 اما هست! خودم دوبار ندیدمش هر بار نارنجی‌تر!
 و شعری که با پرتقال تمام شود به‌درد لای جرز دیدار می‌خورد هر دیوار بالا رفتنی
 می‌بخشی انقده حواسم به شعر بود فراموش کردم بگویم بچگی‌های صاحب بوستانی رو شاگرد قصاب پاتریک مک‌کیب نشست و خلاص!
 باید ببینیم همو! کاچگی کنیم و سرش رو این‌طور هم بیاریم!

پانوشت: نیما صفار می‌خواد تو این شعر بگه همین کاچگیا و کلکا و مسخرگیا و دلخوریای روزمره مهمن و بس! به ما چه میلیاردها کهکشان و دازاین و مفهوم انسان؟ باحالنا! ولی تو عطسه کردی ریخت رو لنز دوربین عکاس. اینو بگیر! نه تو خجالت کشیدی نه مسرور وکیلی با صداخفه‌کن دوربین بازارمشترکش که این من بودم تا بالای زانو می‌رفتم توی زمین غصبی

نیما صفارسفلایی