قسمت اول این شعر را در حمام فراموش کردم
یاد امیر کبیر افتادم
بهتر بود رگ چیزهایی که فراموش نمیشوند را بزنم
اما هیچچیز در این بدن جریحهدار نمیشود
در زیبایی یک ارتباط، با لبهی نامردش
فعلاً همهچیز بند به حمام است
فکر میکنم به دوش که مرا یاد تو میاندازد
و گوش و گردنی که از دختر اطراف از دست رفته است
اصلاً مسئله چیز دیگری بود
که همان اول در چاه حمام حل شد
درد همهچیز را بیحس می کند
آب همهچیز را بیحس میکند
میخواهد تعادل شعر را بههم بزند
و همهچیز من را
منی که دانهی اندوه فروغم و وسواسیام
از یک پلاستیک زباله
زیر باران
آویزان شدهام و
گریه میکنم