پیشکش به کارگران
من کارگر بودم، در معدنی تاریک
در معدنی از سنگ، نمناک و دور از نور
باران نبود آنجا، گلدان نه اکسیژن
نه بوسه بود آنجا، نه ظرفی از انگور
من کار میکردم، عشقی نبود آنجا
نه گلفروشی نه، یک کافه یا کوچه
من فکر میکردم، زنها فقط شبها
هستند و روز آنها، چشم آبی و مو بور
در برکههایی از، مشروب میرقصند
دور از همان معدن، در یک بهشت سبز
در کاخی از مرمر، با عطر پاریسی
با دامنی ماکسی، با یک روبان از تور
من کارگر بودم، من فکر میکردم
روزی نمیآید دنیا فقط شبهاست
شب خانه با یک زن، در انتظار من
یک روح افسرده، در تختخواب گور
من کارگر اما، من فکر میکردم!
باید به تاریکی، یکسر شبیخون زد
با اعتصاب و خون، با بوسه و لبخند
باید به تاریکی، با نور زد هاشور
من کارگر بودم! چندیست بیکارم
من تازه میبینم، معشوقهی خود را
چشمان مشکی با موهای خرمایی
هر صبح با گریه، با بوسههای شور
من کارگر هستم، در معدن الماس
معدنچی عشق و قلب زنی زیبا
آزاد آزادم، با عشق میرقصم
در قلب این معدن، بر قلههای نور.