شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

كازابلانكا‌(2)

به خواهرم زهرا

باور نمی‌کنی زهرا
مثل فیلم‌ها بود
دختر همسايه
دست انداخت گردن پسرک
در کادر آسانسور او را بوسید
درها بسته شدند
مثل تیتراژ آخر فیلم‌

عاقبتِ هركسی با خودش
اما من هم
بی‌آن‌که لاف بزنم
کم از این عرضه‌ها نداشته‌ام

مثلاً موقع خداحافظی
در راه‌پله‌اي تاريك
که باید یک آرتیست واقعی باشی
باید کم نیاوری
چشم‌ها را ببندی
و در سکانس آخر
محکم بغلش کنی
صدای هواپيما در كوير 
و زن که مسافرست

كلاه را مي‌دهی عقب
دست‌ها بر شانه‌اش 
تپش قلبش انگار
به سینه‌‌ي تو می‌ریزد
بی‌خیال ریک!
جلوي تماشاگران جا نزن
لب‌هاي زن را ‌ببوس
بگذار تماشاگران بغض‌شان را فرو دهند و
كف بزنند
من هم جاي آن‌ها بودم
دلم غش مي‌رفت برای تو
یعنی برای خودم
روي پرده‌ي بيست متري 
وسط  كازابلانكا 

مرد دیگر تنها ايستاده 
تيتراژ فيلم و
.
.
.
حالا
باید نشست

تا تاريك است پاکت تخمه را
قایم  مي‌كنم زير صندلي
 و بعد نفسي عميق
يك نگاه اين‌ور، يك نگاه آن‌ور ...

باند فرودگاه خالی‌ست

روشن نمي‌شود زهرا
ديگر در اين سالن خالي
چراغي روشن نمي‌شود

محمود بهرامی

شعرها

دهان خونی

دهان خونی

بکتاش آبتین

طفلکی از همان سال‌ها پيش

طفلکی از همان سال‌ها پيش

عادل حیدری

دو شعر از پوران کاوه

دو شعر از پوران کاوه

پوران کاوه

مزامیر غریزی

مزامیر غریزی

علی الفتی