آنجا که ایستادهام اینک هوا بد است
روی سرم هجوم هوای مرا کشید
میدید نای ضجه کشیدن نمانده است
اما شبیه ساحره «نا»ی مرا کشید
با خود خیال کرد که نقاش ماهری ست
من را هزارسال عقبتر کشانده بود
کاغذ نداشت روی دوتا تخته سنگ سخت
سمباده زد و بعد سرای مرا کشید
تاج مرا گرفت، سرم بیکلاه ماند
سر را کشید تا که به دستم رسید و دید
«پل بسته ام که بگذرم از آبروی خویش»
پل را شکست و دست گدای مرا کشید
احساس کرد سبک جدیدی بنا شده ست
در من ورای خندهی تلخ ژکوند بود
دارم به زور خنده به لب می زنم و او
در لحظهای شگرف ادای مرا کشید
آنجا که ایستادهام انبوه سایههاست
تلفیقی از من و هنر و خشم و وحشت است
من را برای ثبت هنر برگزیده بود
یعنی بهجای آنهمه سایه، مرا کشید
مست سکوت بود، سکوتی شبیه مرگ
چیزی نداشتم که بگویم برای او
یک لحظه هم نشد سر از او دربیاورم
اینکه چگونه لحن صدای مرا کشید
در ذهن من بتیست که بیداد میکند
او چون پیمبری به سراغ من آمده ست
یک صفحهی جدید به «ارژنگ» اضافه کرد
اول مرا و بعد خدای مرا کشید
کارش تمام شد همهی تختهسنگ را
سمباده زد و فاجعه از نو شروع شد
از او عبور کردم و او هم بهسادگی
از من گذشت و رد دو پای مرا کشید