خارجی- شب
از کوچه کناری
به خانه بازمیگردم
بچهگربهای خون برادرش را لیس میزند
برادرِ دیگر دستی بر سرش میکشد
و مادر از زیرِ ماشین روبهرویی مویه میکند
من چشم راست مقتول را از وسط کوچه بر میدارم
رودخانههای فصلی جریان میگیرند...
کارگری گوشهی در را باز کرده
اشکهایم را میشمرد...
_ چیزی داری از این وسط برش داریم؟ _
بیل به دست به سمتم میآید...
چشمِ از حدقه درآمدهاش را میگذارم کنار دکل برق
از انتهای کوچه نوربالا انداختهاند توی چشمهام...
برادران دیگر از روی جسد بلند نمیشوند
دستشان را میگیرم
از عرض کوچه عبور میکنیم...
کارگر بیل را زیر تنهاش میاندازد
نگاهم را میدزدم
و مشتی خاک برمیدارم...
گوشهی دیوار
مراسمی بر پا کردهایم
بدون ذکر صلوات
بدون صندلی کرایهای
بدون خورش خلال
کارگر ضجه میزند...
و من به این فکر میکنم
که گربهها برای کفن و دفن عزیزشان
کفشهای چرمِ تازه واکسخورده نمیپوشند... !