شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

 قسطنطنيه باز پيراهن ِ عثمان 

 قسطنطنيه باز پيراهن ِ عثمان 
بهانه كرده
بر خونش‌!
كه خون‌، خون‌بهاى ِ نمدى‌ست كه بر سر نهاده است بانو‌.
و مست از شراب
دستار بر گردن و 
تيرانداز بر گلوگاه!

اى سهم‌هاى ِ مانده بر زمين،
نام ِ كدام ِ شما؛
اى دختركان ِ شاد، بر گردنبندِ گلوى ِ شاهى‌، 
يا دستبند ِ بلورين ِ كدام بانوىِ كاخ،
رنگ از تبارِ آدم برد؟
اين‌گونه كه رقاصه‌هاىِ زيرك
در كمركش ِ بى قرار ِ فواره‌هاىِ خونين‌شان،
فرياد مى‌زنند!

جلاد نام خفيفى است
اين شعبده حكايت ِ پول است ، پول،
كه مست كرده در جاده‌هاى ابريشم
و سر بر‌آورده در ميانه‌ى خاور!

پيراهن خونين كه بهانه مى‌گيرد
تا خونابه‌هاى ِ جارى را
به عشرتى مدام بدل كند.

اين جويبار
ديگر خونابه نيست،
اشك نيست،
مُردار متعفنى است كه بوى تفنگ و باروت مى‌دهد!
قسطنطنيه باز پيراهنِ عثمان بهانه كرده بر خونش!
«دستم را بگير
بگير

دستم را بگير، مى‌خواهم بر گورِ خويش بگريم!»

ایرج صف شکن

شعرها

چیزی از من در تَنده‌ی پدر جا ماند

چیزی از من در تَنده‌ی پدر جا ماند

مایرام تکیه‌ای

ظلم، چاقوی تیز آخته‌ای‌ست روی مردم کشیده کبّاده

ظلم، چاقوی تیز آخته‌ای‌ست روی مردم کشیده کبّاده

پوریا سوری

روایت چوبه

روایت چوبه

امین رجبیان

هرگز در پیِ صندلی خالی

هرگز در پیِ صندلی خالی

قاسم آهنین جان

ویدئو