شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

سرآخر


مهسا گفته بود: شاخه‌ی رُزم، گاهی هم خانه‌ی زنبور
بعد، اشکان بر در زده بود و گفته بود: دانه‌ی گرده دارم خانم

در ادامه، مهسا می‌خواست به بازوی اشکان بگوید؛ آرام‌تر
و اشکان می‌خواست دست از مهسا در آن لحظه بردارد
اما آن‌ها در یک قاب شیشه‌ای ساکن بودند و نمی‌شد 

ـ مدت‌ها روی دیوار خانه‌ای در بلوار انصاری و این اواخر توی کارتنی در یک سمساری. هنوز در همان قاب ـ 

خب، اشکان را نمی‌دانم
شاید با پلنگ‌صورتی‌اش به ملالی در گذشته رفته باشد
یا در حال مکاشفه‌ی اسپینوزا
مثلاً این‌طوری: کشویی خالی را گشوده و با دقت تمام پی خدا گشته باشد.

مهسا را می‌دانم
مهسا مشغول سرخ کردن سینه‌ی مرغ در یک لایو زنده است
دلمه‌ای قرمز را نشان می‌دهد و می‌گوید: محصول خودمه
به نظرم راست می‌گوید
چون خواهر من هم زخم‌هایی داشت که هر وقت شکوفه می‌کردند، دلمه می‌دادند.
 

ستار جانعلی‌­پور

شعرها

پیش از این قلبی داشتم

پیش از این قلبی داشتم

فاطمه اسکندری عرب

زار

زار

سهند آقایی

دلت دلفینی ست

دلت دلفینی ست

شاهین غمگسار

آن‌جا که بادِ تفرقه، سرکوب می‌شود

آن‌جا که بادِ تفرقه، سرکوب می‌شود

جعفر درویشان