هر چه ظرفها نشسته
خواب طولانی
هر چه لیوانها خالی
نشئهتر دریا و این ردِ پا
و هر چه هم، راه تر
قطعاً بارانی آمده که پا میکشد به رفتن
جز این نمیدانم شب را
جز به معجزهی پیامت در بستری کال
و محال فانوسهای دریایی
که دلشان را
به دریای نمک بستهاند
که هی آب میشورد و مد میگوید:
این صدای ممتد از چه در گوشماهیها زندانیست
نیست آنکه میگفته در گوش
آنچه میخوابیده در پلک
آنانکه میخرامیدند در مشام
شام را آوردهام، بیا!
بشقابها خوابشان میآید
لیوانها را از آبِ جوی پر کردهام
و راهراه سفره
از صدفهایی دریایی
محافظت خواهد کرد