«علی باباچاهی‌بودن» کار ساده‌ای نیست... برای «باباچاهی‌بودن»، شَم شاعری بس نیست...! باید خوب خوانده باشی و بسیار... باید بدون پیش‌ذهن خوانده باشی!

اما این‌ها هم کافی نیستند! باید مدام از ذهن خوانده باشی و خط زده باشی؛ حتی شعرهای خودت را...

باید بر هیچ صراطی «مستقیم» نرفته باشی!

اما آیا این‌ها کافی ا‌ست؟ نیست!

برای «باباچاهی‌بودن» باید همیشه پا در رکاب بود، همه‌ی جوانبِ فضای شعر را رصد کرد و تاخت به هر سو که می‌شود تاخت... و البته برای او میدان ادبیات میدان جنگ گلادیاتورهاست، برای ماندن در این میدان یا باید رویین‌تن بود ـ که البته رویین‌تنی افسانه‌ای بیش نیست ـ یا باید بی‌هراس از زخم وارد گود شد...! و باباچاهی این می‌کند!

اگر تا همین‌جا و با همین چند معیار هم شاعران امروز را الک کنیم، بیش از چند دانه‌درشت در سرند نمی‌ماند... و یک دانه‌ی درشت آن علی باباچاهی است! شاعری که با هر مرام که باشی ناچار باید تکلیف خودت را با او و شعرش روشن کنی! و این موهبت نصیب هر شاعری نمی‌شود؛ هستند بسیارانی که شاعران بزرگی‌اند، اما دیگران در نسبتِ با آن‌ها نیازی به رد یا قبول دیدگاهشان حس نمی‌کنند...! می‌خوانند و می‌گذرند! اما در نسبتِ با باباچاهی تو می‌باید در پاگرد او بایستی و تکلیف خودت را با آنچه او پیشنهاد داده برای ادامه‌ی مسیر روشن کنی...! الزام این نیست که به راهِ او بروی، ولی لازم است بدانی که او چه کرده و چه گفته تا لااقل به راهِ او نروی!

و این‌که علی باباچاهی سرش درد می‌کند برای جدل! کم‌تر کسی را می‌شناسم که این‌قدر حوصله‌ی درد سر داشته باشد. نخوانده‌ام از او درباره‌ی کسی، بی‌آن‌که نیشگونی گرفته باشد، نیشگون‌های او اما حتی اگر به ظاهر از سر شوخی باشد، چندان هم از سر شوخی نیست! گاهی شوخی‌ها خیلی هم جدی می‌شوند... اما چه شوخی و چه جدی، او همیشه تنور ادبیات را داغ نگه داشته بی آن‌که به‌ فکر نانی برای خودش باشد، فکر «نمدی برای کلاه» که استغفرالله!

برای او احترام اما مقوله‌ی دیگری‌ است. نزد او، هر کس به‌قدرِ کارِ کرده محترم است و مورد تأیید... تأیید صِرفِ هیچ بنی‌بشری ولی در مرام باباچاهی نیست، حتی اگر طرفِ او «پدر نیما» باشد... دیگران که بماند! با تمامِ این حرف‌ها اما باباچاهی برعکس اغلبِ شاعران همنسلش همواره از اعتبار ادبی خود برای جوانانِ مستعد خرج کرده است. او با غول‌ها گلاویز می‌شود و گرفتن یقه‌ی غول‌ها کار هر بار اوست ولی دستی گشاده هم برای گرفتن دست جوان‌ترها دارد.

کم‌ نیستند شاعرانِ نام‌آشنایی که باباچاهی کاشفشان بوده و در مقاطع گوناگون آن‌ها را به جامعه‌ی ادبی معرفی کرده... خواه در نشریاتی که دبیر شعر آن بوده ـ همچون آدینه و نافه ـ خواه با ارسال شعرها و نقدهایشان برای مجلات معتبر، خواه با گفتن یا نوشتن از آن‌ها و البته انتشار آثارشان در آنتولوژی‌هایی که گرد آورده... کاری که همنسلان ایشان، به‌ دلایل گوناگون، اغلب از آن ابا داشته‌اند! از خدانکرده خساست گرفته ـ که دست زیاد نشود! این را از زبان یکی از نامداران با هر دو گوش خود شنیدم! ـ تا این دلیل که «اعتبار خودت را خرج هیچ جوانِ جویای نامی نکن!» ـ این‌هم که ورد زبان بزرگان است!

ولی باباچاهی کم‌تر به فکر اعتبار خودش بوده ـ اگر هم بوده در همان برج عاجی مانده که از بیست‌ویک‌سالگی ساخته و تا دهه‌ی هفتاد در آن پا سفت کرده بود. و بزرگی می‌کرد، چون دیگرانِ همنسلش... و به‌ دریایی نمی‌زد که تا سال‌ها و حتی تا شاید همین امروز، سرزنش یاران را در پی داشته باشد! ـ همین نیز می‌تواند نشانِ آن باشد که او زیستن در خانه‌های نوبه‌نو و موقت را به اقامت در برج‌های کهنه ترجیح می‌دهد.

او در مواجهه با شعر، فراتر از جدی ا‌ست؛ باباچاهی «عاشق» است و به‌قول آن یکی بابا: «هر آن کس عاشق است از جان نترسد» الی‌ این‌که «گرگ از هی‌هی چوپان نترسد» البته!

باباچاهی عاشق، طاهرتر از آن است که دایره‌ی شعر را محدود کند به «من و دوستان» یا به نام‌های معتبر و البته بی‌خطر اکتفا کند که نکند دستی با قلم بیرون بیاید از آستین شعر و به کارِ سرودن شود و تنگ کند جای بزرگان را بعدهای بعد.

دیده‌ام با همین دو چشم نزدیک‌بین که برای جمع‌آوری هر یک از آنتولوژی‌هایش چقدر وسواس به‌ خرج داده و منبع خواسته و مشورت کرده با اهالی شعر و منتقدان و مخاطبان جدی و حرفه‌ای شعر ـ و این‌که تا جای ممکن کسی از قلم نیفتد ـ اگرچه به‌رغم دقت‌های ازقلم‌افتاده گاه نام‌های آشنا و از طرفی کم ندیده‌ام رنجش دوستان شاعر ایشان را که «چرا ما نه؟!» و شنیده‌اند از ایشان که «شما همیشه دوستان نازنین و مهربان من بوده‌اید، اما شاعر چندان خوبی نه!» و به‌وقت اصرار، دوست را بی‌نصیب از نیشگونِ دوآتشه نگذاشته که این هم در مرام استاد نیست، همچون آن!

حال که انگشتِ اشاره سمت آنتولوژی‌های ایشان رفت، بد نیست کمی بر این آثار درنگ کنیم و بگویم: آنتولوژی‌های باباچاهی روشمند است... ممکن است ما با روش‌ تفکیک و کلاسه‌بندی او موافق نباشیم اما او با روش خودش کار می‌کند و انتظارِ شمایلی معمول و متعارف از کاری که قرار است او ارائه دهد، انتظاری نامعقول است!

قرار باباچاهی با خود، همواره در گریز از قواعد مرسوم بوده و علی‌القاعده، مخاطبِ آنچه او ارائه می‌دهد، با علم به این مسئله سراغ آثار ایشان می‌رود! با این پیش‌فرض، می‌ماند تطبیق‌دادن شعرها و شاعران با الگوهای طرح‌شده از سوی باباچاهی و نقدی اگر هست بیش‌تر معطوف به این جنبه از کار ایشان است... از این منظر اگر بر آنچه او کرده دقیق شویم، شاید بتوان نیشگونی گرفت از آستین یا گوشه‌ی کُتِ استاد و چشمکی حواله کرد که یعنی «گرفتم!» علی‌الحساب من هم چشمکی حواله کنم تا چند سطر بعد که...

در این میان چه اشکالی دارد من هم پُزی بدهم؟! ـ یا اگر دارد، خب، داشته باشد! ـ پس بگویم جناب باباچاهی اغلب این لطف را به من نیز همچون دیگران داشته‌اند که در جریان کار آنتولوژی‌هایشان قرارم داده‌اند و گاه کم‌وبیش نظری خواسته‌اند و این موجب شده با وسواسی بیش‌تر بر آنتولوژی‌هایی که ایشان به زیور طبع آراسته‌اند دقیق شوم.

دقیق که می‌شوی اما گاه مته به خشخاش هم می‌گذاری!

من هم گذاشته‌ام و نگذشته‌ام از بعضی ایرادها... و به‌گمانم چیزهایی از زیر نگاه تیزبین و ریزبین استاد رد شده!

مثلاً این‌که نام‌های بزرگی گاه از قلم افتاده که عجیب است ـ این دیگر مته به خشخاش گذاشتن نیست! ـ و نیز نام و شعر دوستان شاعری در کتاب‌هاست که از نظر من در اندازه‌ای نبوده‌ که درخور چنین اعتنایی باشد! (چشمک چند سطر قبل برای همین بود!)

اما کنار گود نشستن و گفتن که چنین و چنان... ساده است! و نیز ساده است مدام و مرتب کتاب‌سازی با نام‌های آشنا و معتبری که مؤلف را در حاشیه‌ای امن می‌نشاند!

جایی که پای صدها نام تازه به میان می‌آید، البته که جای اختلاف نظر هم هست! گیرم در مواردی نشود با این توجیه از کنار مسئله عبور کرد و زیرسبیلی آن را رد کرد!

از نام‌های بزرگِ غایب بگویم؟! چشم! مثلاً کتاب قطور و تقریباً جامع «عاشقانه‌ترین‌ها» را باز کنی و میان «هوشنگ»های متعدد و نامدار شعر معاصر که در متن حاضرند، هر چه بگردی چالنگی و آزادی‌ور را کم‌تر بیابی!

خب، کمی عجیب است!

فکر می‌کنم با هر متری که اندازه بگیریم و در کفه‌ی هر ترازویی که بگذاریم، می‌توانیم اعتراف کنیم که شعر دو شاعر مذکور از شعر بسیاری از نام‌هایی که در این آنتولوژی عاشقانه‌ آمده، بلندتر و وزین‌تر است! بگذریم از حضور نام‌هایی که هنوز بعد از گذشت سال‌ها از انتشار کتاب، نتوانسته‌اند جایی حتی کوچک در حافظه‌ی حتی بخش کوچکی از مخاطبان جدی شعر باز کنند.

جایی که ارفاق جناب باباچاهی شامل حال برخی از این اسامی نامعتبر شده، از قلم‌افتادن نام‌های تثبیت‌شده‌ای همچون هوشنگ چالنگی یا هوشنگ آزادی‌ور بیش‌تر برجسته‌ می‌شود.

حتی اگر فرض را بر این بگذاریم که شعر این شاعران، مناسبتی با سرفصل‌های طرح‌شده از سوی علی باباچاهی نداشته، به‌گمانم این نام‌ها آن‌قدر گران‌سنگند که طرح سرفصل‌های دیگری را ملزم کند! مخصوصاً نام ماندگار هوشنگ چالنگی که گرچه شاعری عاشقانه‌سرا با تعریف متعارفش نیست، اما از هر منظر که می‌نگرم چند تصویر عاشقانه‌ی او به‌گونه‌ای غریب چشم‌نوازی می‌کند و «همیشه از زیر ابروهایش مرا صدا می‌کند.»

گرچه حتم دارم ایشان قصد فراموشانیدن این نام‌های معتبر را نداشته‌ ـ که دور باد از ایشان و دور است یقیناً ـ خاصه این‌که بارها کتبی و شفاهی از ایشان در تأیید شعر برخی از این شاعران و به‌ویژه هوشنگ چالنگی خوانده و شنیده‌ام!

و قریب به یقین، این اسامی بدون سوء‌نیت از‌ قلم افتاده ـ که با شناختی که از ایشان دارم به جِد بر این موضوع صحه می‌گذارم ـ اما در هر دو حالت به‌گمانم می‌باید از نمره‌ی ایشان کاست، با این یادآوری که باز نمره‌ی استاد در مجموع بالاتر از بسیارانِ همنسل ایشان است!

علی باباچاهی آن‌قدر اندیشه‌ی فراخی دارد که بداند و می‌داند که در ادبیات هر کس جای خود را دارد و بارها خوانده و شنیده‌ایم از ایشان درباره‌ی شاعرانی که در چند سال اخیر به‌شکل حسرت‌برانگیزی به چشم آمده‌اند؛ آن‌قدر که گاه برای بسیاری از شاعران مایه‌ی حسادت بوده!

به‌ یک مورد اشاره کنم؟ چند جا از ایشان این تعبیر را به شکل‌های گوناگون شنیده و خوانده‌ام: «زمانی که من با ‘آوای دریامردان’ سرخوش بودم در سر بیژن الهی و هوشنگ چالنگی رعدوبرق بود.»

کدام شاعر معتبری چنین تعبیر فروتنانه‌ و بی‌تعصبی از قیاس خود با شاعران همنسلش دارد؟

باباچاهی همین است... مدام در حال تصحیح و به‌روزکردن نظریات خود است.

هیچ‌چیز آن‌قدر او را به هم نمی‌ریزد که مثلاً بگویی شعرهای کتاب در بی‌تکیه‌گاهی‌تان عجب شاهکارهایی‌اند!

امتحان کنید! و البته پیش از به زبان‌آوردن، دو پای تیزتک دیگر نیز قرض بگیرید!

در سلامت اخلاقیِ کسی که مدام حتی خودش را خط می‌زند، شک نکنید! باباچاهی همین‌طورها بوده که توانسته در دهه‌های متمادی حضوری ارجمند و مغتنم در عرصه‌ی ادبیات داشته باشد. جدای از این‌ها، یک ویژگی خاص علی باباچاهی را از بسیاری از دیگران جدا کرده است:

مراقبت مدام از خود و البته داشتن شم و حسی قوی در تشخیص سره از ناسره، چه در حوزه‌ی ادبیات و خاصه شعر و چه در مواجهه با افرادی که به لطایف‌الحیل قادرند یک‌روزه حیثیت و اندوخته‌ و اعتبار یک‌عمر مراقبت شاعر از خود را به باد دهند!

کم نیستند شاعران بزرگی که خوش‌عاقبت نبوده‌اند... اما باباچاهی تاکنون با ذکاوت ذاتی‌ و اعتماد به شم قوی خود، توانسته شخصیت مستقل و اعتبار هنری‌اش را حفظ کند و به دام کسی، گروهی یا جریانی نیفتد!

بی‌توجهی به همین مسئله، خود به تنهایی، پاشنه‌ی آشیل بسیاری از بزرگان بوده و نام‌های معتبری را مخدوش کرده، اما باباچاهی کماکان در هفتادوچندسالگی تنها و با حیثیتِ مستقلِ خود حضوری زنده و ارزنده دارد.

در سطرهای آخر این یادداشت بد نیست چشمک‌زده یا نزده به سیاق خودِ ایشان نیشگونی کوچک هم گرفته باشم و مسئله‌ای را ـ که بارها شفاهی خدمتشان عرض کرده‌ام ـ کتبی و مجدداً عرض کنم: استادجان! روزهای جوانیِ ما شما این‌قدرها که امروز، مهربان و دل‌نشکن نبودید! لطفاً گاهی باز هم دل بشکنید و جز با استعدادهای درخشان مهربان نباشید!

من و بسیاری از دوستان شاعر گمان می‌کنیم طی این دو سه سال اخیر کمی بیش از کمی مهربان شده‌اید و این مهربانی موجب شده گاه ـ و بیش از گاه ـ شعرهایی را تأیید کنید که اگر«بابا»ی قبل‌ها بود هرگز بر آن‌ها مهر تأیید نمی‌زد!

باباچاهی‌ِ آن سال‌ها کسی بود که امضای تأییدش پای هر شعری، معادل بود با امضای مدرک شاعری.

من و ما (کدام ما؟! شما خود بسیاری از آن‌ها را می‌شناسید!)

عرض می‌کردم، من و ما، باباچاهیِ سخت‌گیر و «مو از ماست کش» را به بابای مهربانی که گاه (و بیش از گاه) زیر شعرهای متوسط مهر «آفرین» و «صدآفرین» بزند ترجیح می‌دهیم.

عرصه‌ی ادبیات باباهای مهربان بسیار دارد... و نیز باباهای از دماغ فیل‌ افتاده‌ای که چشمان نزدیک‌بینشان جز خود و چند نورچشمی‌ِ نزدیک، هیچ شاعری را نمی‌بیند و نمی‌خواهد که ببیند!

امروز در این میدان جای خالی باباچاهیِ آن سال‌ها به‌شدت خالی‌ست؛ جای خالی شمای آن سال‌ها و منتقدان منصفی همچون مسعود احمدی که نمی‌دانم یک‌دفعه از کجا و چرا سر از این یادداشت درآورد!

به‌راستی چرا؟!

 

در چنین‌ها و چنان‌های «باباچاهی‌بودن»

«علی باباچاهی‌بودن» کار ساده‌ای نیست... برای «باباچاهی‌بودن»، شَم شاعری بس نیست...! باید خوب خوانده باشی و بسیار... باید بدون پیش‌ذهن خوانده باشی!

اما این‌ها هم کافی نیستند! باید مدام از ذهن خوانده باشی و خط زده باشی؛ حتی شعرهای خودت را...

باید بر هیچ صراطی «مستقیم» نرفته باشی!

اما آیا این‌ها کافی ا‌ست؟ نیست!

برای «باباچاهی‌بودن» باید همیشه پا در رکاب بود، همه‌ی جوانبِ فضای شعر را رصد کرد و تاخت به هر سو که می‌شود تاخت... و البته برای او میدان ادبیات میدان جنگ گلادیاتورهاست، برای ماندن در این میدان یا باید رویین‌تن بود ـ که البته رویین‌تنی افسانه‌ای بیش نیست ـ یا باید بی‌هراس از زخم وارد گود شد...! و باباچاهی این می‌کند!

اگر تا همین‌جا و با همین چند معیار هم شاعران امروز را الک کنیم، بیش از چند دانه‌درشت در سرند نمی‌ماند... و یک دانه‌ی درشت آن علی باباچاهی است! شاعری که با هر مرام که باشی ناچار باید تکلیف خودت را با او و شعرش روشن کنی! و این موهبت نصیب هر شاعری نمی‌شود؛ هستند بسیارانی که شاعران بزرگی‌اند، اما دیگران در نسبتِ با آن‌ها نیازی به رد یا قبول دیدگاهشان حس نمی‌کنند...! می‌خوانند و می‌گذرند! اما در نسبتِ با باباچاهی تو می‌باید در پاگرد او بایستی و تکلیف خودت را با آنچه او پیشنهاد داده برای ادامه‌ی مسیر روشن کنی...! الزام این نیست که به راهِ او بروی، ولی لازم است بدانی که او چه کرده و چه گفته تا لااقل به راهِ او نروی!

و این‌که علی باباچاهی سرش درد می‌کند برای جدل! کم‌تر کسی را می‌شناسم که این‌قدر حوصله‌ی درد سر داشته باشد. نخوانده‌ام از او درباره‌ی کسی، بی‌آن‌که نیشگونی گرفته باشد، نیشگون‌های او اما حتی اگر به ظاهر از سر شوخی باشد، چندان هم از سر شوخی نیست! گاهی شوخی‌ها خیلی هم جدی می‌شوند... اما چه شوخی و چه جدی، او همیشه تنور ادبیات را داغ نگه داشته بی آن‌که به‌ فکر نانی برای خودش باشد، فکر «نمدی برای کلاه» که استغفرالله!

برای او احترام اما مقوله‌ی دیگری‌ است. نزد او، هر کس به‌قدرِ کارِ کرده محترم است و مورد تأیید... تأیید صِرفِ هیچ بنی‌بشری ولی در مرام باباچاهی نیست، حتی اگر طرفِ او «پدر نیما» باشد... دیگران که بماند! با تمامِ این حرف‌ها اما باباچاهی برعکس اغلبِ شاعران همنسلش همواره از اعتبار ادبی خود برای جوانانِ مستعد خرج کرده است. او با غول‌ها گلاویز می‌شود و گرفتن یقه‌ی غول‌ها کار هر بار اوست ولی دستی گشاده هم برای گرفتن دست جوان‌ترها دارد.

کم‌ نیستند شاعرانِ نام‌آشنایی که باباچاهی کاشفشان بوده و در مقاطع گوناگون آن‌ها را به جامعه‌ی ادبی معرفی کرده... خواه در نشریاتی که دبیر شعر آن بوده ـ همچون آدینه و نافه ـ خواه با ارسال شعرها و نقدهایشان برای مجلات معتبر، خواه با گفتن یا نوشتن از آن‌ها و البته انتشار آثارشان در آنتولوژی‌هایی که گرد آورده... کاری که همنسلان ایشان، به‌ دلایل گوناگون، اغلب از آن ابا داشته‌اند! از خدانکرده خساست گرفته ـ که دست زیاد نشود! این را از زبان یکی از نامداران با هر دو گوش خود شنیدم! ـ تا این دلیل که «اعتبار خودت را خرج هیچ جوانِ جویای نامی نکن!» ـ این‌هم که ورد زبان بزرگان است!

ولی باباچاهی کم‌تر به فکر اعتبار خودش بوده ـ اگر هم بوده در همان برج عاجی مانده که از بیست‌ویک‌سالگی ساخته و تا دهه‌ی هفتاد در آن پا سفت کرده بود. و بزرگی می‌کرد، چون دیگرانِ همنسلش... و به‌ دریایی نمی‌زد که تا سال‌ها و حتی تا شاید همین امروز، سرزنش یاران را در پی داشته باشد! ـ همین نیز می‌تواند نشانِ آن باشد که او زیستن در خانه‌های نوبه‌نو و موقت را به اقامت در برج‌های کهنه ترجیح می‌دهد.

او در مواجهه با شعر، فراتر از جدی ا‌ست؛ باباچاهی «عاشق» است و به‌قول آن یکی بابا: «هر آن کس عاشق است از جان نترسد» الی‌ این‌که «گرگ از هی‌هی چوپان نترسد» البته!

باباچاهی عاشق، طاهرتر از آن است که دایره‌ی شعر را محدود کند به «من و دوستان» یا به نام‌های معتبر و البته بی‌خطر اکتفا کند که نکند دستی با قلم بیرون بیاید از آستین شعر و به کارِ سرودن شود و تنگ کند جای بزرگان را بعدهای بعد.

دیده‌ام با همین دو چشم نزدیک‌بین که برای جمع‌آوری هر یک از آنتولوژی‌هایش چقدر وسواس به‌ خرج داده و منبع خواسته و مشورت کرده با اهالی شعر و منتقدان و مخاطبان جدی و حرفه‌ای شعر ـ و این‌که تا جای ممکن کسی از قلم نیفتد ـ اگرچه به‌رغم دقت‌های ازقلم‌افتاده گاه نام‌های آشنا و از طرفی کم ندیده‌ام رنجش دوستان شاعر ایشان را که «چرا ما نه؟!» و شنیده‌اند از ایشان که «شما همیشه دوستان نازنین و مهربان من بوده‌اید، اما شاعر چندان خوبی نه!» و به‌وقت اصرار، دوست را بی‌نصیب از نیشگونِ دوآتشه نگذاشته که این هم در مرام استاد نیست، همچون آن!

حال که انگشتِ اشاره سمت آنتولوژی‌های ایشان رفت، بد نیست کمی بر این آثار درنگ کنیم و بگویم: آنتولوژی‌های باباچاهی روشمند است... ممکن است ما با روش‌ تفکیک و کلاسه‌بندی او موافق نباشیم اما او با روش خودش کار می‌کند و انتظارِ شمایلی معمول و متعارف از کاری که قرار است او ارائه دهد، انتظاری نامعقول است!

قرار باباچاهی با خود، همواره در گریز از قواعد مرسوم بوده و علی‌القاعده، مخاطبِ آنچه او ارائه می‌دهد، با علم به این مسئله سراغ آثار ایشان می‌رود! با این پیش‌فرض، می‌ماند تطبیق‌دادن شعرها و شاعران با الگوهای طرح‌شده از سوی باباچاهی و نقدی اگر هست بیش‌تر معطوف به این جنبه از کار ایشان است... از این منظر اگر بر آنچه او کرده دقیق شویم، شاید بتوان نیشگونی گرفت از آستین یا گوشه‌ی کُتِ استاد و چشمکی حواله کرد که یعنی «گرفتم!» علی‌الحساب من هم چشمکی حواله کنم تا چند سطر بعد که...

در این میان چه اشکالی دارد من هم پُزی بدهم؟! ـ یا اگر دارد، خب، داشته باشد! ـ پس بگویم جناب باباچاهی اغلب این لطف را به من نیز همچون دیگران داشته‌اند که در جریان کار آنتولوژی‌هایشان قرارم داده‌اند و گاه کم‌وبیش نظری خواسته‌اند و این موجب شده با وسواسی بیش‌تر بر آنتولوژی‌هایی که ایشان به زیور طبع آراسته‌اند دقیق شوم.

دقیق که می‌شوی اما گاه مته به خشخاش هم می‌گذاری!

من هم گذاشته‌ام و نگذشته‌ام از بعضی ایرادها... و به‌گمانم چیزهایی از زیر نگاه تیزبین و ریزبین استاد رد شده!

مثلاً این‌که نام‌های بزرگی گاه از قلم افتاده که عجیب است ـ این دیگر مته به خشخاش گذاشتن نیست! ـ و نیز نام و شعر دوستان شاعری در کتاب‌هاست که از نظر من در اندازه‌ای نبوده‌ که درخور چنین اعتنایی باشد! (چشمک چند سطر قبل برای همین بود!)

اما کنار گود نشستن و گفتن که چنین و چنان... ساده است! و نیز ساده است مدام و مرتب کتاب‌سازی با نام‌های آشنا و معتبری که مؤلف را در حاشیه‌ای امن می‌نشاند!

جایی که پای صدها نام تازه به میان می‌آید، البته که جای اختلاف نظر هم هست! گیرم در مواردی نشود با این توجیه از کنار مسئله عبور کرد و زیرسبیلی آن را رد کرد!

از نام‌های بزرگِ غایب بگویم؟! چشم! مثلاً کتاب قطور و تقریباً جامع «عاشقانه‌ترین‌ها» را باز کنی و میان «هوشنگ»های متعدد و نامدار شعر معاصر که در متن حاضرند، هر چه بگردی چالنگی و آزادی‌ور را کم‌تر بیابی!

خب، کمی عجیب است!

فکر می‌کنم با هر متری که اندازه بگیریم و در کفه‌ی هر ترازویی که بگذاریم، می‌توانیم اعتراف کنیم که شعر دو شاعر مذکور از شعر بسیاری از نام‌هایی که در این آنتولوژی عاشقانه‌ آمده، بلندتر و وزین‌تر است! بگذریم از حضور نام‌هایی که هنوز بعد از گذشت سال‌ها از انتشار کتاب، نتوانسته‌اند جایی حتی کوچک در حافظه‌ی حتی بخش کوچکی از مخاطبان جدی شعر باز کنند.

جایی که ارفاق جناب باباچاهی شامل حال برخی از این اسامی نامعتبر شده، از قلم‌افتادن نام‌های تثبیت‌شده‌ای همچون هوشنگ چالنگی یا هوشنگ آزادی‌ور بیش‌تر برجسته‌ می‌شود.

حتی اگر فرض را بر این بگذاریم که شعر این شاعران، مناسبتی با سرفصل‌های طرح‌شده از سوی علی باباچاهی نداشته، به‌گمانم این نام‌ها آن‌قدر گران‌سنگند که طرح سرفصل‌های دیگری را ملزم کند! مخصوصاً نام ماندگار هوشنگ چالنگی که گرچه شاعری عاشقانه‌سرا با تعریف متعارفش نیست، اما از هر منظر که می‌نگرم چند تصویر عاشقانه‌ی او به‌گونه‌ای غریب چشم‌نوازی می‌کند و «همیشه از زیر ابروهایش مرا صدا می‌کند.»

گرچه حتم دارم ایشان قصد فراموشانیدن این نام‌های معتبر را نداشته‌ ـ که دور باد از ایشان و دور است یقیناً ـ خاصه این‌که بارها کتبی و شفاهی از ایشان در تأیید شعر برخی از این شاعران و به‌ویژه هوشنگ چالنگی خوانده و شنیده‌ام!

و قریب به یقین، این اسامی بدون سوء‌نیت از‌ قلم افتاده ـ که با شناختی که از ایشان دارم به جِد بر این موضوع صحه می‌گذارم ـ اما در هر دو حالت به‌گمانم می‌باید از نمره‌ی ایشان کاست، با این یادآوری که باز نمره‌ی استاد در مجموع بالاتر از بسیارانِ همنسل ایشان است!

علی باباچاهی آن‌قدر اندیشه‌ی فراخی دارد که بداند و می‌داند که در ادبیات هر کس جای خود را دارد و بارها خوانده و شنیده‌ایم از ایشان درباره‌ی شاعرانی که در چند سال اخیر به‌شکل حسرت‌برانگیزی به چشم آمده‌اند؛ آن‌قدر که گاه برای بسیاری از شاعران مایه‌ی حسادت بوده!

به‌ یک مورد اشاره کنم؟ چند جا از ایشان این تعبیر را به شکل‌های گوناگون شنیده و خوانده‌ام: «زمانی که من با ‘آوای دریامردان’ سرخوش بودم در سر بیژن الهی و هوشنگ چالنگی رعدوبرق بود.»

کدام شاعر معتبری چنین تعبیر فروتنانه‌ و بی‌تعصبی از قیاس خود با شاعران همنسلش دارد؟

باباچاهی همین است... مدام در حال تصحیح و به‌روزکردن نظریات خود است.

هیچ‌چیز آن‌قدر او را به هم نمی‌ریزد که مثلاً بگویی شعرهای کتاب در بی‌تکیه‌گاهی‌تان عجب شاهکارهایی‌اند!

امتحان کنید! و البته پیش از به زبان‌آوردن، دو پای تیزتک دیگر نیز قرض بگیرید!

در سلامت اخلاقیِ کسی که مدام حتی خودش را خط می‌زند، شک نکنید! باباچاهی همین‌طورها بوده که توانسته در دهه‌های متمادی حضوری ارجمند و مغتنم در عرصه‌ی ادبیات داشته باشد. جدای از این‌ها، یک ویژگی خاص علی باباچاهی را از بسیاری از دیگران جدا کرده است:

مراقبت مدام از خود و البته داشتن شم و حسی قوی در تشخیص سره از ناسره، چه در حوزه‌ی ادبیات و خاصه شعر و چه در مواجهه با افرادی که به لطایف‌الحیل قادرند یک‌روزه حیثیت و اندوخته‌ و اعتبار یک‌عمر مراقبت شاعر از خود را به باد دهند!

کم نیستند شاعران بزرگی که خوش‌عاقبت نبوده‌اند... اما باباچاهی تاکنون با ذکاوت ذاتی‌ و اعتماد به شم قوی خود، توانسته شخصیت مستقل و اعتبار هنری‌اش را حفظ کند و به دام کسی، گروهی یا جریانی نیفتد!

بی‌توجهی به همین مسئله، خود به تنهایی، پاشنه‌ی آشیل بسیاری از بزرگان بوده و نام‌های معتبری را مخدوش کرده، اما باباچاهی کماکان در هفتادوچندسالگی تنها و با حیثیتِ مستقلِ خود حضوری زنده و ارزنده دارد.

در سطرهای آخر این یادداشت بد نیست چشمک‌زده یا نزده به سیاق خودِ ایشان نیشگونی کوچک هم گرفته باشم و مسئله‌ای را ـ که بارها شفاهی خدمتشان عرض کرده‌ام ـ کتبی و مجدداً عرض کنم: استادجان! روزهای جوانیِ ما شما این‌قدرها که امروز، مهربان و دل‌نشکن نبودید! لطفاً گاهی باز هم دل بشکنید و جز با استعدادهای درخشان مهربان نباشید!

من و بسیاری از دوستان شاعر گمان می‌کنیم طی این دو سه سال اخیر کمی بیش از کمی مهربان شده‌اید و این مهربانی موجب شده گاه ـ و بیش از گاه ـ شعرهایی را تأیید کنید که اگر«بابا»ی قبل‌ها بود هرگز بر آن‌ها مهر تأیید نمی‌زد!

باباچاهی‌ِ آن سال‌ها کسی بود که امضای تأییدش پای هر شعری، معادل بود با امضای مدرک شاعری.

من و ما (کدام ما؟! شما خود بسیاری از آن‌ها را می‌شناسید!)

عرض می‌کردم، من و ما، باباچاهیِ سخت‌گیر و «مو از ماست کش» را به بابای مهربانی که گاه (و بیش از گاه) زیر شعرهای متوسط مهر «آفرین» و «صدآفرین» بزند ترجیح می‌دهیم.

عرصه‌ی ادبیات باباهای مهربان بسیار دارد... و نیز باباهای از دماغ فیل‌ افتاده‌ای که چشمان نزدیک‌بینشان جز خود و چند نورچشمی‌ِ نزدیک، هیچ شاعری را نمی‌بیند و نمی‌خواهد که ببیند!

امروز در این میدان جای خالی باباچاهیِ آن سال‌ها به‌شدت خالی‌ست؛ جای خالی شمای آن سال‌ها و منتقدان منصفی همچون مسعود احمدی که نمی‌دانم یک‌دفعه از کجا و چرا سر از این یادداشت درآورد!

به‌راستی چرا؟!

 

تک نگاری

پی بردن  به خواب سیمرغ ها

پی بردن به خواب سیمرغ ها

راد قنبری / فرامرز دهگان

شجریان و شعر

شجریان و شعر

طاها افشین

شعرها

طفلکی از همان سال‌ها پيش

طفلکی از همان سال‌ها پيش

عادل حیدری

اغوش نخل ها

اغوش نخل ها

میترا اکرمی

دهان خونی

دهان خونی

بکتاش آبتین

چشم‌هایم زبان منند

چشم‌هایم زبان منند

فیروزه برازجانی