شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

امشب هر چه باران ببارد برای من است

چه وحشتی‌ست
در انجماد لحظه‌هایی که خیره می‌ماند
 انسانی در انسانی دیگر
انگار چشم‌ها به یاد می‌آورند یک‌دیگر را

من خدا را خواب دیدم مَردُم
    لحظه‌ای که قلبم زیر آسمانِ‌ بلند تنها بود
اگر دستم را می‌گرفت، 
همه‌چیز تمام بود
 اما چنان‌که آدمی 
بار‌ دیگر از جایگاه بلندِ آسمانی‌اش فرو‌ افتاده باشد
فرو ‌افتادم از خواب
چنان کودکی که انگار می‌داند
   در رفتن دیگر بازگشتی نیست
 تنها فریاد زدم؛ نه... نرو

امشب هر چه باران ببارد برای من است

زندگی می‌میرد
آن‌جا که رنج‌ها محکم‌تر از استخوان‌هایند
تو اما نیستی که ببینی
   چقدر رنج کشیده‌ام مادر
من زندگی‌ام
      کثیف و لاغر
از رؤیایی به رؤیایی
آه روزهای گرسنه و بیهوده‌ی من
 دل بیچاره‌ام!
  باید خوشبخت‌تر از آن باشی 
 که درون سینه‌ی من بمانی
اما در چشم بی‌تفاوت سرنوشتت
      چه غم‌انگیز است
 اجتماع تنگدستان و اوباش‌ها

امشب هر چه باران ببارد برای من است

 زندگی را از شانه‌هایش به دره انداختند
 در کوره راه رنج و امید
و قاطر پیر به‌سوی خانه می‌گریزد
تا شرمسار‌ترمان کند
که چه کوتاه است راه ایمان!
این‌جا
جز دندان گلوله‌ها هیچ‌چیز نمی‌تواند
سینه را تا عمقِ رنج‌ها بشکافد
سوراخ گلوله پیداست!

به او گفتم نمیر!
که فرو غلتیدن خرده‌سنگی از هیبتِ کوه نمی‌کاهد
  اما گریستنِ مادر از دریاها، چرا!

امشب هر چه باران ببارد برای من است

پرواز حقیقتِ به آسمان‌کردن پرنده است
و رنج حقیقت انسان
پس چرا
تحمل رنج را باید به حساب پایداری‌اش گذاشت؟
دست نگهدار مرگ!
 ببین با ما چه کرده‌ای؟
      چگونه ما را رمانده‌ای
کاش می‌دانستم
کدام دست به نرمی تنت را از زیر آوارها بیرون خواهد کشید
     در یخ‌پاره‌ی تقدیری که در آن
    انسان وقف انسان می‌شود آیا؟
امشب هر چه باران ببارد برای من است

تنها پرنده‌هایی بر سیم‌های خاردار می‌نشینند
و ساعت‌ها به زندان خیره می‌مانند
که خود قفس راتجربه کرده باشند

آن‌سوی شب
 سیم‌های خاردار ابرها را می‌خراشد
به یقین پرنده بودند اگر باد با خود، نمی‌بردشان
به یقین پرنده بودند
به یقین زنده بودند 

امشب هر چه باران ببارد برای من است

و انسان در برابر ناتوانی بی‌پایان این ردای بلند
چه تنهاست با رنج‌هایش
گر نه 
این‌همه اشک به پای این دار
    می‌بایست جوانه‌ای از آن سر بر می‌کشید بی‌شک
بارها و بارها بر این سکو مرده‌ایم
  و هر بار از نو
  فریاد ما از دهانی به دهانی دیگر پناه می‌برد
آی مادر، نگاه کن!
مرده‌ها سردند، زنده‌ها سردتر

امشب هر چه باران ببارد برای من است

خسته است او
    بگذارید فرو غلتد به‌آرامی
   بر سپیده‌دم جنازه‌های بی‌تشییع
که سایه‌ی هیچ مردی تنها به خانه بازنمی‌گردد
بگذارید بمیرد
   خونی که نتواند به رگ‌های خود بازگردد
که آن‌که می‌میرد
 نه بر خاک می‌ماند
نه در خاک

امشب هر چه باران ببارد برای من است

سابیر هاکا

شعرها

اضافه نشدی از به مقدار هیچ عدد

اضافه نشدی از به مقدار هیچ عدد

مظاهر شهامت

هرجا می‌روم 

هرجا می‌روم 

وجیهه نوزادی

پرنده‌ی کوچك!

پرنده‌ی کوچك!

اقبال معتضدی

از اتاقی پیاده می‌شوم

از اتاقی پیاده می‌شوم

مریم فرجی