و عشقت پیروزی آدمیست/ هنگامی که به جنگ تقدیر میشتابد/ و آغوشت/ اندک جایی برای زیستن/ اندک جایی برای مردن/ کوه با نخستین سنگها آغاز میشود/ و انسان با نخستین درد/ در من زندانی ستمگری بود/ که به آواز زنجیرش خو نمیکرد/ من با نخستین نگاه تو آغاز شدم/ ( آیدا در آینه، 1372: 102 – 103)
«احمد شاملو» شاعرِ سرودن از انسان و آزادی است و عشق در شعر او راز رهایی انسان برای رسیدن به این آزادی. او با آزاد کردن زبان از عروض اجباری، حتی از نوع نیمایی و وسیع آن، بهدنبال آبادانی و ساختن شعر بود تا به حضور انسانی شاعر معناهای تازهای بدهد و در این تجربهی مداوم، برای ساختن شکلهای کلامی موردنظرش مرزهای دیگری برای زبان شعر ساخت. شعر شاملو صدای آزادیخواهی انسان در زمانهی مسخ آزادیست.
در این میان و از منظری دیگر، «عشق نيازمند نوسازی است. نه صرفاً کنشی دفاعی برای حفظ وضع موجود. جهان پر است از تحوّل های نو و عشق بايد چيزی باشد که نوآوری می کند. خطرکردن و ماجراجويی بايد در مقابل ايمنی و آسايش نوسازی شوند. در عشق فرد می کوشد تا به «هستی ديگری» نزدیک شود، «فراتر از خود برود و به فراسوی خودشيفتگی پا بگذارد.» (در ستایش عشق، 1398)
«شاملو عشق به انسان را در عرصهی مبارزهی سياسي دريافته است. او بنا به تأكيد خودش در اشعارش، پيش از ورود به عرصهی مبارزه به مسئلهی انسان و ارزش همبستگي بشری واقف نبوده است. اما از آن پس با توجه به زندگی و مرگ انسانهای بزرگي كه هدف زندگي و مرگشان، آزادي و دادگری و پاسداری از شأن و شرف آدمی بوده است، شعرش را وقف ستايش انسان كرده است.» (انسان در شعر معاصر، 1368: 271 – 272)
اشک رازیست/ لبخند رازیست/ عشق رازیست/ اشک آن شب لبخند عشقم بود/ قصه نیستم که بگویی/ نغمه نیستم که بخوانی/ صدا نیستم که بشنوی/ یا چیزی چنان که ببینی/ یا چیزی چنان که بدانی.../ من درد مشترکم/ مرا فریاد کن/ درخت با جنگل سخن میگوید/ علف با صحرا/ ستاره با کهکشان/ و من با تو سخن میگویم/ نامت را به من بگو/ دستت را به من بده/ حرفت را به من بگو/ قلبت را به من بده/ من ریشههای تو را دریافتهام/ با لبانت برای همه لبها سخن گفتهام/ و دستهایت با دستان من آشناست/ در خلوت روشن با تو گریستهام/ برای خاطر زندگان/ و در گورستان تاریک با تو خواندهام/ زیباترین سرودها را/ زیرا که مردگان این سال/ عاشقترین زندگان بودند/... (هوای تازه، عشق عمومی، 1336)
با این همه سياست يک روی حقيقت را برمیسازد، اما رويهای که بر ساحت جمعی متمرکز میشود. کنش سياسی، حقيقت آن چيزی را میآزمايد که ساحت جمعی توانايی دستيابی به آن را دارد. اما عشق و اشتياق سياسی را هرگز نبايد با هم اشتباه گرفت. مسئله پيش روی سياست، مهار نفرت است و نفرت احساسی است که به طرزی تقريباً گريزناپذير پرسش دشمن را پيش میکشد. به عبارت ديگر، در سياست، جايیکه دشمنان واقعاً وجود دارند، يکی از نقشهای ساماندهی، مهارکردن يا در حقيقت ويران کردن پيامدهای نفرت است و این به معنای تبلیغ عشق نیست. (ر. ک، در ستایش عشق، 1398)
باز گردیم به شعر شاملو که آن را با زبانی میشناسیم که ترکیبی از زبان نثر قرن چهارم، کتاب مقدس و زبان روزمره است. ترکیبی که ساخت آن یکباره و ناگهانی حاصل نشد و نزدیک به دو دهه از زندگی شعری او را به خود اختصاص داد. در این میان شاخص ترین شعرهای عاشقانهی شاملو شعرهایی هستند که لحن حماسی/ تغزلی دارند و حامل باری زبانی/ تاریخیاند:
مرا / تو/ بیسببی/ نیستی./ بهراستی/ صلت کدام قصیدهای/ ای غزل؟/ ستاره باران جواب کدام سلامی/ به آفتاب/ از دریچهی تاریک؟/ کلام از نگاه تو شکل میبندد/ خوشا نظر بازیا که تو آغاز میکنی/ پس پشت مردمکانت/ فریاد کدام زندانیست/ که آزادی را/ به لبان برآماسیده/ گل سرخی پرتاب میکند؟/ ور نه/ این ستارهبازی/ حاشا/ چیزی بدهکار آفتاب نیست/ نگاه از صدای تو ایمن میشود/ چه مؤمنانه نام مرا آواز میکنی/ و دلت/ کبوتر آشتیست/ در خون تپیده/ به بام تلخ/ با اینهمه/ چه بالا/ چه بلند/ پرواز میکنی (ابراهیم در آتش، 1372: 21 – 23)
حماسه، شعری رواییست که اعمال پهلوانی و افتخارات قومی را با بیانی اغراقآمیز روایت می کند و حضور قهرمانان برتر، از ویژگیهای آن است. شاملو در شعرهای عاشقانه علاوه بر اینکه زبانی حماسی دارد با انطباق راوی، شاعر و قهرمان، رجزخوانی هم میکند. شعر برای شاملو میدان جنگ و مبارزه است. برای مثال در شعر در جدال آیینه و تصویر از کتاب «آیدا، درخت، خنجر و خاطره» هم پاسخ مخالفان شعرش را میدهد و هم دیدگاههای خودش را تببین میکند:
دیری با من سخن به درشتی گفتهاید/ خود آیا تابِتان هست که پاسخی در خور بشنوید؟/ رنج از پیچیدگی میبَرید/ از ابهام و/ هر آنچه شعر را/ در نظرگاهِ شما/ به زعمِ شما/ به معمایی مبدل میکند/ اما راستی را/ از آن پیشتر/ رنجِ شما از ناتوانیِ/ خویش است/ در قلمرویِ «دریافتن»/ که اینجای اگر از «عشق» سخنی میرود/ عشقی نه از آنگونه است/ کهِتان به کار آید/ و گر فریاد و فغانی هست/ همه فریاد و فغان از نیرنگ است و فاجعه/ خود آیا در پی دریافتِ چیستید/ شما که خود/ نیرنگید و فاجعه/ و لاجرم از خود/ به ستوه/ نه؟/
شاملو در بند چهارم همین شعر، «عشق»، «شعر عاشقانه» و «ارزشهای انسانی» را بازتعریف میکند تا هم مخالفان شعر مدرن را تحقیر و هم منش شعری خود را تبیین کرده باشد و فراتر از این، آنچه را که باید، به گوش «جباریت» رسانده باشد:
آنجا که عشق/ غزل نیست/ که حماسهایست/ هر چیز را/ صورتِ حال/ باژگونه خواهد بود:/ زندان/ باغِ آزاده مردم است/ و شکنجه و تازیانه و زنجیر/ نه وهنی به ساحتِ آدمی/ که معیارِ ارزشهای اوست/ کشتار/ تقدس و زهد است و/ مرگ/ زندگیست/ و آن که چوبهی دار را بیالاید/ با مرگی شایستهی پاکان/ به جاودانگان/ پیوسته است/ آنجا که عشق/ غزل نه/ حماسه است/ هر چیز را/ صورتِ حال/ باژگونه خواهد بود:/ رسوایی/ شهامت است و/ سکوت و تحمل/ ناتوانی.
عشق چون میدان دیگری از مبارزه، پناه مطمئنی است، و معشوق چهرهی دیگری از همرزم یا همراه یا انسان/ خویشتن حماسی است. همان ترکیب عشق، مبارزه، انسان، شاعر است که تجزیهناپذیر است. نخست از انسان عظیم نخبه به انسان عام میگراید که باید عظیم شود. آنگاه تا معشوق فرا میرود که یک چهرهی مکمل یا جایگزین است، و حتی معبدی دیگر برای ستایش، و باز به آغاز بازمیگردد. (انسان در شعر معاصر، 277 – 280 )
همه/ لرزش دست و دلم/ از آن بود/ که عشق/ پناهی گردد/ پروازی نه/ گریزگاهی گردد/ آی عشق آی عشق/ چهرهی آبیات پیدا نیست/ و خنکای مرهمی/ بر شعلهی زخمی/ نه شور شعله/ بر سرمای درون/ آی عشق آی عشق/ چهرهی سرخات پیدا نیست/ غبار تیرهی تسکینی/ بر حضور وَهن/و دنجِ رهایی/ بر گریز حضور/ سیاهی/ بر آرامش آبی/ و سبزهی برگچه/ بر ارغوان/ آی عشق آی عشق/ رنگ آشنایت/ پیدا نیست. ( ابراهیم در آتش، 1372: 43-42 )
عاشقانههای شاملو، نهتنها از حضور جامعه تهی نیست بلکه این تغزلها نقطهی گرهخوردگی عشق او به معشوق و انسانهای دیگر اجتماع است. در عاشقانههای شاملو، برای نخستینبار عشق و اجتماع، درهم آمیزی کامل داشتهاند. (ادوار شعر فارسی، 1387: 69 )
در تصویرپردازیهای شاملو، عشق و مبارزه تداعیکنندهی یکدیگرند و با حضور یکی، خاطرهی دیگری تداعی میشود و تغزل و حماسه، وجودی یگانه مییابند:
نخستین بوسههای ما، بگذار/ یادبود آن بوسهها باد/ که یاران/ با دهان سرخ زخمهای خویش/ بر زمین ناسپاس نهادند ( آیدا: درخت و خنجر و خاطره، 1382: 31 )
عاشقانههای شاملو نوسازی مفهوم عشق در عصر مندرس و مبتذل آن است. کنشیست برای خلق وضعیتی مطلوب و عمیقاً انسانی. جهان شعر او تحوّل مفهوم عشق از زبانی رمزگشاییشده و نوآوری رمزگانی جدید مبتنی بر آرمانهای انسانی و اجتماعیست. شعری که بازآمدن همهی بیناییها برای خوانندهی هوشمند است تا به سیاهی کلمات شعر، جان تازهای بدمد:
باز آمدن همه بیناییهاست/ به هنگامی/ که آفتاب/ سفر را/ جاودانه/ بار بسته است/ و دیری نخواهد گذشت/ که چشمانداز/ خاطرهای خواهد شد/ و حسرتی/ و دریغی/ که در این قفس جانوری هست/ از نوازش دستانت برانگیخته/ که از حرکت آرام این سیاه جامه مسافر/ به خشمی حیوانی میخروشد. (مرثیههای خاک، 1372: 38 – 40 )
منابع:
1. بدیو، آلن (1398). درستایش عشق، تهران: ققنوس
2. شاملو، احمد (1372). آیدا در آینه. تهران: نگاه.
3. (1382) آیدا: درخت و خنجر و خاطره. تهران: نگاه.
4. (1372) ابراهیم در آتش. تهران: زمان.
5. (1372) مرثیههای خاک. تهران: نگاه.
6. (1372) هوای تازه. تهران: آگاه.
7. شفیعی کدکنی، محمدرضا (1387). ادوار شعر فارسی. تهران: امیر کبیر.
8. مختاری، محمد (1372). انسان در شعر معاصر. تهران: انتشارات توس.