هرجا میروم
با من میآیی
و حالا به آبیدر رسیدهای
مردهای کُرد قلیان میکشند
و چیزی شبیه شعر در من غلیان میکند
مردی از کوچههای ناصرخسرو میگذرد
لابهلای دودها
و کافههای تهران کافههای بی درد است
که دودها دردهای زاگرسیات را کم نکرده است
خورشید را لای موهایت پیچیدهای
و هر بار به شهری میبری
تا روز مرا شب کرده باشی
از بلندیهای الموت گذشتهای
از چشمهعلی شعری نوشیدهای
و به تاریخ پیوستهای
آشوریان، روی دیوارهای معبد
تو را، برای روزهای دلتنگیام نقاشی کردهاند
هر روز اسبت را هی میکنی
و درهی ویزنهار را میتازی
آی دختر ایلیاتی به عشیرهات برگرد!
هرجا میروی
چیزی از خودت را جا میگذاری
لبخندت
در ماکو
کنار درخت تنهایی روی لبهای دختر قزلباش عاشق
نگاهت
در مغان
در چشمهای زن عشیرهی شاهسون
دردهایت را
دختران بویراحمدی روی شانههایشان میبرند
تا نذرگاه عشایریشان!
تاری از موی تو به باد میرود
و با بادهای سیستان
از گردن بادگیرهای خراسان میگذرد
و باز دور گوش زاگرس میپیچد
آی مردهای باغیرت ایل
دختری ابتدای شعر تنها شده است.