مراسم یادبود شاپور جورکش، شاعر، مترجم و منتقد فقید ادبی که مردادماه سال جاری پس از گذراندن دوره ای بیماری از دنیا رفت، نهم بهمنماه و در آستانه سالگرد تولد او (دهم بهمنماه) با همکاری مجله وزن دنیا در کافه کتاب ققنوس برگزار شد. در این مراسم یادبود درباره دیدگاههای این شاعر و منتقد فقید سخن گفته شد. کوروش کمالی سروستانی او را ادیبی خواند که در جهان معنایی خویش، شعر را شعوری دیگر بخشید. همچنین محمود طراوتروی در اظهاراتی گفت: از شاپور جورکش، از هوش سبز، از نام دیگر دوزخ، از آثار نوشته و نانوشته، از تمام فیشهایی که نوشته و دورتادور خانهاش چسبانده بود، عذرخواهی میکنم.
به گزارش ایسنا، پس از صحبتهای محمداسماعیل حقپرست دبیر اجرایی مجله وزن دنیا، زهره حسینزادگان از انتشارات ققنوس در سخنانی کوتاه با اشاره به انتشار «بوطیقای شعر نو» اثر شاپور جورکش در این انتشارات که به زودی چاپ ششم آن منتشر میشود، گفت: این کتاب در پاسخ به این پرسش است که «شعر امروز ما در کجا قرار دارد؟» جورکش درباره بحرانهایی که شعر امروز ما با آن روبهروست گفته و راهحل این بحران را بازگشت به اندیشه شعر نیما خوانده بود.
عنایت سمیعی، منتقد ادبی نیز در یادداشتی که برای این نشست آماده کرده بود، اینگونه نوشته بود: «شاپور جورکش در حوزه نقد ادبی به نحله اندکشماری تعلق دارد که معتقدند چنانچه دانش نظری در چالش با متون کلاسیک و مدرن قرار نگیرد، در حد محفوظاتی است که شهرت و اعتبار کاذب به بار میآورد و البته مایه_تیله کاسبی است. بنابراین نمود و بررسی او در خصوص مولانا و سعدی یا ذوقزدگی خاقانی در مرگ دخترش به این منظر برمیگردد.
نگاه شاپور جورکش به هنر و ادبیات، تاریخی است. نگاه تاریخی او نه فقط محدود به زمان ماضی بلکه دربرگیرنده زمان حال نیز است. در همین سیامین شماره «وزن دنیا» شعر بلندی از او به چاپ رسیده که ضمن آن سطرهایی از بیت و یک شاعر و نویسنده بوشهری که غالبا گمناماند، فراخوانده شده است. به تعبیر صریحتر ذهنیت شاپور جورکش سلسله مراتبی نیست. او عمودی به دست نمیگیرد که بر سر افتادهای بکوبد، بلکه در تعادل و توازنی مثالزدنی خرد و کلان را در یک تراز مینگرد و هم از این منظر است که برابری آدمها، اعم از زن و مرد، کوچک و بزرگ، را احراز میکند.
آیا او میخواهد به ساحت نامآوران تعرض نماید و به چشم نیامدگان را برکشد، به هیچ وجه؛ همه دادههای جهانی و بدتر از آن زیست جهان او عمودی است، اما نگاه او به جهان افقی؛ از این رو شاپور جورکش سر آن دارد که به قدر سر زدنی در جهان عمودی رخنهای، روزنی یا شکافی بیفکند. شاید قصد حافظ نیز با امعان نظر در شعر معاصران خود و استقبال از بعضی غزلهای آنان از همین جایگاه برخوردار بود.
کلاسیکها سهمالارث آیندگان را پیشخور کردهاند
هرچند نسبت دادن آحاد و عناصر مفاهیم مدرن به شاعران کلاسیک کافراندیشی مینماید، اما حقیقت جز این است. قرائت روانکاوانه، جامعهشناسانه و غیره و غیره از آثار کلاسیک ما، ریشه در ادراک آنان از مفاهیمی دارد که در مدرنیته پهنا و ژرفای بیشتری یافتهاند. افزون بر آن کلاسیکها با خلق آثار ماندگار نه تنها میراث عظیمی از خود به جا گذاشتهاند، بلکه سهمالارث آیندگان را نیز پیشخور کردهاند. شاید به همین دلیل است که در هنر خبری از پیشرفت وجود ندارد.
بوطیقای شعر نو شاپور جورکش برآیند شعر موسوم به زبانیت براهنی و شعر پسامدرن باباچاهی است. به عبارت دیگر نگاه سلبی او به این پدیدهها وی را به جانب شعر نیما سوق داد. چنانکه کنشهای تحولخواهانه شعر مشروطه و شعر سترون مکتب بازگشت، نیما را واداشت که زبان، معنا و شکل دیگری از شعر در وجود آورد. فراروی از شعر کلاسیک در آثار تندر کیا و هوشنگ ایرانی نیز مجال نمود و بروز یافت ولی نه تندر کیا توانست از شکل صوری درگذرد نه هوشنگ ایرانی سوررئالیسم اروپایی را فارسی کند. گشودن کلاف سردرگم او توسط معاصران بلافصل وی به مجال فراختری نیاز دارد.
اینکه هنر و ادبیات پیشرو در هر دورهای واجد چه ویژگیهایی است جای درنگ و گفتوگوی بسیار دارد، اما چنانچه بررسی و کاوش آن با دیگر آثار هنری و ادبی پیشینی و اکنونی به همپیوندی بین آنان بینجامد، جزئی از فرهنگ دوره در شمار میآید، ورنه به بایگانی انتقال خواهد یافت.
دست پر نیما برای شعر
اندیشه نیما به رغم اصرار براهنی صرفا ذکاوتی نبود؛ بلکه افزون بر شعرها، نامهها و نظرورزیهای نیما حاکی است که مضاف بر اندیشه دکارتی، از عصر روشنگری و سدههای بعد باخبر بود. نمونهاش نامه انتقادی به ارانی است. پس نیما با چنان دست پری توانست شعر فارسی را به مدرنیسم جهانی منضم کند.
نیما در خلق زبان، دلالتهای معنایی و برساختههای مجازی و استعاری از شعر کلاسیک فاصله میگیرد و اما روابط موسیقایی، برخی از صناعات بلاغی و کلیت اندیشگانی خود را در هیأت نو، خوانا و ناهمخوان نسبت به شعر کلاسیک با آن برقرار میدارد. به عبارتی ساده، نیما شعر نو خود را بر ویرانههای شعر کهن بنا میکند.
از جمله دغدغههای انتقادی شاپور جورکش منبعث از عدم اقبال خوانندگان نسبت به شعر دوره حاضر است. دفترهای شعر پیشرو این دوره به فروش نمیرسند. بیگمان چرخه اقتصادی کالایی است و از دید بعضی شاعران مذموم، اما بد یا خوب باید پذیرفت که حفظ و گسترش هنر و ادبیات، مستقل از بازار، ره به جایی نمیبرد. خوانندگان اینترنتی شعر پیشرو همان خوانندگان اهل کتاباند.»
بارزه بیرحمانه جورکش
حافظ موسوی، شاعر و منتقد ادبی در ادامه این مراسم با بیان اینکه نام شاپور جورکش با نام نیما گره خورده است، درباره بارگشت به اندیشههای نیما توضیح داد.
این شاعر در بخش دیگری از سخنان خود، یادداشتی را که برای شاپور جورکش و کتاب «بوطیقای شعر نو» در سال ۱۳۸۴ منتشر کرده بود، برای حاضران خواند.
حافظ موسوی در بخش دیگری از نشست درباره شعر شاملو و عمومیت داشتن شعرش و فرایند جایزه شعر شاملو و اختلافی که در داوری این جایزه بین او و شاپور جورکش پیش آمده بود، توضیح داد.
این شاعر در بخش دیگری از سخنان خود گفت: یکی از ویژگیها شاپور جورکش این بود که نسبت به آنچه در فرهنگ ما با عنوان غده سرطانی به جامانده از گذشته بود، بیرحمانه مبارزه میکرد. یکی بحث عرفان بود. عرفانزدگی که بخشی از شعر ما را گرفته بود، آه و نالههای رمانتیک، بیاساس حرف زدن و اینها. گمان میکنم نقدهای جورکش چه در قالب مصاحبه و چه نوشته کمک میکند نوعی از نقد روشمند در بین معاصران و همنسلان خود را ببینیم. من متأسفم یکی از خوشفکرترین، باسوادترین و نخبهترین در نسل خود را به این زودی از دست دادیم. کاش شاپور بود و مینوشت و میآموختیم.
شاپور در بوطیقا به دنبال چه بود؟
حسینعلی نوذری استاد فلسفه، پژوهشگر و منتقد ادبی نیز در سخنانی با بیان اینکه موضوع سخنانش «بوطیقای شعر» و این است که چرا شاپور جورکش خود را ملزم دانسته به پدیده نظریه شعر و نظریه ادبیات بپردازد، گفت: شاپور جورکش متوجه خلأ نظریه شده بود و با مطالعه موردی شعر نیما که با نگاهی دیگر، شالودهشکنانه است، به بررسی مضمون آثارش میپردازد.
او ادامه داد: مضمون اساسی کتاب «بوطیقای شعر نو» در واقع بیانگر احساس خلأ نظری و تئوریکی است که بهمثابه فونداسیون اساسی شعر و شاعری مطرح است و شاپور را به جایی میرساند که با مراجعه و نقد و گریز به آثار و اشعار نیما این گفتمان را مطرح میکند که شعر نمیتواند همانند دیگر حوزههای مطالعات ادبی فارغ از نظریه، حرفی برای گفتن داشته باشد. تمام تلاش شاپور این است.
نوذری با بیان اینکه انتشار این کتاب، یک کار مانیفستگونه است و آن را به دانشجویانش معرفی میکند، درباره دلیل کارش گفت: زیرا دانشجویان میتوانند با الگوهای نظری که برای نقد و بررسی شعر و سایر حوزههای در ارتباط با گفتمان ادبیات مطرح است، آشنا شوند. این کتاب را بهعنوان دریچه و معبری برای مخاطبان و کارورزان تخصصی و مخاطبان عام میدانند که میتوانند از این معبر وارد حوزههای وسیعتر نقد و نظریه شوند. پس این کتاب را میتوان مدخلی برای ورود حوزه نظریه ادبی به طور عام دانست.
این منتقد ادبی در ادامه توضیح داد: به نظرم تلاش اساسی شاپور در این کتاب و همینطور در کتابها و مقالات دیگرش، آن است که نشان دهد امر شعر یا شعر بهمثابه یک امر، نمیتواند فاقد و عاری از بسترهای نظری لازم باشد؛ اما اینکه چه نظریهای؟ شاپور هیچگاه نظریه خاصی را مطرح نمیکند. او از نظریههای قدیم تا نظریههای پسامدرن را مطرح میکند؛ اما در هیچ نظریهای بهعنوان الگوی قطعی و حتمی و مفروض و مسلم توقف نمیکند، بلکه میگوید این نظریهها را چگونه میشود به خدمت گرفت. کتاب «بوطیقای شعر نو» شاپور جورکش در این راستاست که بتواند نظریهای را بهعنوان یک نظریه عمومی درباره ادبیات و فن شعر مطرح کند.
نوذری در ادامه به تفصیل درباره بحث «بوطیقا» و کارویژههای آن در ادبیات توضیح داد و تأکید کرد: وظیفه بوطیقا این است که نشان دهد رابطه شعر و ادبیات با فلسفه چیست.
فقدان جورکش حسرت مضاعفی دارد
همچنین صابر محمدی، عضو شورای سردبیری «وزن دنیا» در سخنانی گفت: به نظرم فقدان زندهیاد جورکش درد و دریغا و حسرت مضاعفی دارد از این بابت که فقدان خیلیها پیشاز مرگشان آغاز میشود اما شاپور جورکش به زعم اطرافیانش تا آخرین لحظات عمرش پویا و نویسا و فعال بود.
او در ادامه درباره رابطه نیما و شاپور جورکش در شعر توضیح داد.
تا لحظه پایانی حیات، با زندگی روبهرو بود
کوروش کمالی سروستانی، مدیر دانشنامه فارس و پژوهشگر نیز در سخنانی مکتوب اظهار کرد:
«دریغ شاپور
که
«چون کبوتران بیقرار
تا دیار دوردست
پرکشید و رفت..»
زلال وجودش را میتوانستی حتی از سبزی نگاهی که پس پشت قابی فلزی، از عینکش سوسو میزد، دریابی؛ و لبخندهایی که همیشه در همنشینیاش، به مخاطبش احساس امنیت میبخشید؛ سالشمار زندگانیاش را آنگونه که میاندیشید، زیسته بود؛ غایت زندگی را در خود میجست.
فارغالبال و رها از هر آن چیزی میزیست که اراده او را تحتالشعاع قرار میداد؛ و در ژرفای اندیشهاش، زندگانی را مترادف با انسان بودن برمیشمرد؛ انسانی که نوعی درهم تنیدگی با جهان هستی دارد و هرگز از آن جدا نیست.
و از سر همین آگاهی به وضعیت خود در جهان هستی، زندگی را با تمام فراز و نشیبها، با تمام مرارتها و ملامتها، و با تمام اندوههای بیپایان، شاد میخواست؛ شادمانگی مدام، پیش از رخت بربستن همیشگی و از سر اراده و آگاهی. همان امری که او را به جهان پویایی مدام فراخوانده بود و تا واپسین لحظات به آفرینندگی و خلق واداشته بود.
واگرچه، روزگار نامهربانی بسیاری بر او روا داشته بود و طوفانهای زندگی گاه او را مضطرب و پریشانحال ساخته بود، اما، هوشمندانه شور زیستن و آفرینش را بر شانههای نحیف خود بر دوش میکشید و بر این قرار، با تفکری هستیمحور، تا لحظه پایانی حیات با پدیده زندگی روبهرو گردید و بدینترتیب، رنگهای خود، قلمموی خود و بوم خود را یافت و نقش زندگانی خود را بر آن رقم زد.
شاپور جورکش جانی صبور داشت و فضیلت راستی و مهربانی بر او خوش نشسته بود. سر در خلوت خود، فرصت عمر را به خلق آثاری راهگشا و ماندگار صرف نمود و بدینترتیب، بر آن شد تا اندیشههای خود را به عنوان شاعری نازکاندیش، مترجمی کوشا، منتقد و پژوهشگری واقعبین به مخاطبانش بشناساند.
معنای شعر را شعوری دیگر بخشید
سرانجام اما، در هوای یاران رفته، چونان کبوتری دوبام که از بامی پرکشیده و هوای کبوتران بام اول کند، بال گسترد و از میانمان پرگشود و به «هوش سبز» خویش سفر کرد. ادیبی که در جهان معنایی خویش، شعر را شعوری دیگر بخشید و در هجای اشعارش، بافههای رنج همزیستانش را به تصویر کشید و خود، استعارهای عمیق از دوران زیست خود گشت؛ چندان که امروز، از پس رفتن همیشگی او، تندیسی ساخته است از استعاره کوچش؛ و خالی حضوری که روایت اندوهی است مدام! کوچ هر عاشق، این پرتکرارترین رفتار تاریخ، جانها را به فغان میآورد؛ و او عاشق بود؛ عاشق ایران، شعر و آگاهی! او با نگاه معناساز خویش، روایتگری از حدیث غربت انسان معاصر تنیده در شعر بود و بیشک، نور سبز تاریخ، تاریخمندیاش را دوچندان خواهد کرد.
و به راستی شاپور جورکش، بنمایه فرهنگ، ادب و هنر این سرزمین را بازشناخت و در آثار گرانمایه، عالمانه و ماندگار بازتاب داد. و چنین است که بیتردید، ستاره شاپور هرگز غروب نخواهد کرد.»
او در بخش دیگری از سخنان خود گفت: «اگر دهه هفتاد و هشتاد برای شاپور جورکش دغدغه پرداختن به شعر نو و نقد ادبی و سرودن شعر و نیز ترجمه آثار ارزشمند بود، دهه نود بیشتر وقت او با خواندن دوباره آثار کلاسیک فارسی و تأمل در آن گذشت. شاپور جورکش با شاهنامه انسی دوباره یافته بود و به دنبال پاسخ پرسشی بود که ذهنش را درگیر کرده بود؛ «چرا در شاهنامه، نقش تهمینه پس از مرگ سهراب بیرنگ میشود؟» بهانهای برای مرور دوباره حماسه ملی و نقش زنان در این حماسه با نگاهی دقیق به «تهمینهنامه».
از آن سوی دیگر، عرفان دغدغه اصلیاش شده بود و نقش آن را در بنبست فرهنگی ایران میکاوید و به همین دلیل مثنوی، غزلیات شمس، تذکرهالاولیا، مناقب العارفین، شیرین و خسرو، گلستان و بوستان و غزلیات سعدی و غزلهای حافظ را دوباره میخواند و فیشهای فراوانی از آنها را گزیده بود و بر دیوارهای آخرین اقامتگاهش آویزان ساخته بود.»
نقد از نگاه جورکش
کمالی سروستانی در بخشی دیگری از سخنان مکتوب خود، آورده بود: «در مورد نقد ادبی با ذکر خاطرهای از منصور اوجی که از نقدی ناروا برای آثارش آزرده شده بود و برای پاسخ دادن آن به شاپور متوسل شده بود، میگوید: «آزردگی، استیصال و آشفتگی شاعر را دیدم... در مقابل چنگالی که به صورتش کشیده شده بود و دیدم که چگونه چشمانش برق میزد..» و در ادامه میگوید: «در ادبیات کلاسیک فارسی، هنر را با هنر نقد میکردند.. نه فحاشی، نه رفیقبازی. نقد حریمشکنانه چه میخواهد بگوید... سرک کشیدن به پستوهای خانههای دیگری را برای خودمان معیار قرار دادیم، اثرها را کنار گذاشتیم و سراغ نقد شخصیت رفتیم... با هیاهو برای روزنامههای زرد تیتر آفریدیم... با نقد داغ میخواهیم چه کسی را داغ کنیم... عقدهگشایی که به جایی نمیرسد» و اضافه میکند: «نقد به شیوه نظریهپردازانه امروز در نقد کلاسیک ما نیست. اما نقد به معنای عیارسنجی به شکل عملی در ادبیات کلاسیک ما بوده است...» و برای شاهد این مدعا از رویارویی و نقد عطار و فردوسی، سعدی و مولانا، خیام و شمس، حافظ و سعدی، حافظ و شاهنعمتالله ولی، عبید و حافظ مثال میآورد و میافزاید که «ما در نقد ادبی به کژراهه رفتیم و از زمینههای نقد کلاسیک خودمان نیاموختیم». حرمت و حریم برای شاپور مهم و فضیلت بود و خودش نیز روادار و حرمت نگهدار و حرمتدار، چنانکه به تکرار میگفت: «درک حضور دیگری»!
کمالی سروستانی در بخش دیگری از متن خود آورده بود: «او به تقابل و تفاوت عرفان خراسان و عرفان فارس میاندیشید و «رنسانس ناتمام و رنسانس خاموش» عنوانهایی بود که برای توصیف عرفان فارس با الهام از آثار سعدی و حافظ به کار میگرفت.
با تحلیل آثار شاعران بر آن بود که «عرفان خراسان چون به فارس میرسد، از آسمان به بهشت زمین میرسد» و نیز بر آن بود که «پرهیز از مواهب زمینی، همه در آموزههای سعدی و حافظ نهی شدهاند. آموزههایی که در رنسانس اروپا کلید دگرگونی زندگی است.
البته در تحلیل نهایی بر این باور است که «عرفان خراسان آنقدر با قدرت در عطار و سنایی، مولانا و امام غزالی تافته بود که خنثی کردنش دشوار بود. همچنان که میبینیم تا امروز عرفان خراسان بر عرفان فارس مسلط است» و به همین دلیل بود که شاپور عرفان فارس را رنسانس ناتمام یا رنسانس خاموش میخواند. رنسانسی که به نتیجه نرسید.»
او در پایان سخنان خود گفت: «برآیند این سخنان آن است که شاپور جورکش اگرچه در آغاز پویه خویش سری پرشور داشت و با دلبستگی خاصی به شعر و ادب معاصر میاندیشید، اما این «هوش سبز» در عرصه پختگی و دانایی افزونتر، به درکی عمیقتر از پیوند ادب کلاسیک با ادب معاصر دست یافت چنانکه این دو عرصه را در تلفیق با یکدیگر از یک سو دربرگیرنده آثاری میداند که «برای حصول آزادی و رستگاری انسان» از اقتدار بهره میگیرند همچون آثار ناصرخسرو و مولانا و میرزاده عشقی و اخوان ثالث و فرخی یزدی و شاملو؛ و از دیگر سوی با آثاری روبهرو هستیم که «برای حصول آزادی و رستگاری انسان به تعلیم نگاه و تغییر دیدگاه بر اهل آزادی گرایش دارند.» چنانکه آثار سعدی، حافظ، آتشی، سپهری، فروغ فرخزاد و احمدرضا احمدی و... را میتوان از این دست برشمرد. در این میان برخی از شاعران همچون سپهری با الگوبرداری از پیشینیان ادب همچون سعدی و حافظ و مولانا، تلفیقی از عرفان و عشق و طبیعت مییابد.
آنچه از برآیند این نوع اندیشه که بعدها در مقالات شاپور جورکش بازتاب یافته، برمیآید، آن است که «سخنان او، شجاعت بیان نوعی نگاه است که به ما آموخته و هنوز رو در آینده دارد»!