صدایی خفیف پرسید: «چقدر فرصت داریم؟»
در آن شنبهی تماماً کذایی
در آن شنبه که آلما سیب بود
سیبی برهنه
پخششده کف طالقانی
گفتم اگر آذر بود
به شهربازی میبردمت
با ماهی توی تنگ
دو ماهی زیربغل
دو ماهی! دو ماهی در نگاهت میچرخند
یعنی دو ماهی توی جیبت سر جلسهی کنکور
میخندیدی و تکهای از لبت ترک میخورد
و روی صورت گرگرفتهی من میترکید
گفته بودی «چند لحظه صبر کن قبل رفتن»
چند لحظه روبهروی آیینه
و بعد دست میکنی توی جیبت و کمی در آن میچرخی
و بعد کمی دست میکنی توی جیبت و میچرخی به حول پهلوهات
دستت را غلاف صورتت میکنی و لنز دوربین مشجر میشود
و بابونه بین طرّههای تو جا میگیرد ارتجالاً
و یا موهای چتریات را خودت نوکگیری میکنی از امروز
پس دوباره دست میکنی در دستم و کمی در آن میچرخی
و خط میکشم روی حد فاصل مفصلهات
روی دو ماهیِ لختهشده زیر بندبند انگشتات
«راستش را بگو
این مدت که من افتادهام
گرفتار طرّهی زلفیشدن، که ور نیفتاده
چرا نتوانم که بفهمم آن چند وجب، پشت جیبهات چهخبر شده است؟»
اردیبهشت بود و گوشهی بلوزت باد میخورد
ساعت پنج عصر
باید مجالت میدادم که بیایی
زیر چتر را بگیری، بگویم:
«امروز شنبه است! امروز اول هفته است!»
باران بزند، بگویم: «شنبه است! امروز اول هفته است!»
بیایی با انگشتات بشماری و ضرایب ده را از بر شوم
وقتی صدای تیر میآمد
یکی از روزهای هشتاد و چند
تو با تکهسنگِ توی سرت میخندیدی
تو با تکهسنگِ فرو رفته در شقیقههات
تو توی کنج تاریک کوچه افتاده بودی و
با بابونهی بین موهات خندیدی که وا رفتم
چقدر شریان توی دستت میچرخد
که پف کردی و گرم میشوی
گوشهی بلوزت باد میخورَد
و جناغت میزند بیرون
مشت میکوبد به صورتم
جناغت سبز میشود میزند بیرون
نوشتههای لباست برجسته میشود روی صورتم
میزند بیرون
با حروف درشت (Megadeath)
پس دوباره برمیگردیم به روز حادثه
روبهروی آلما
آلما یعنی سیب
آلما یعنی درختِ سیبِ جنگلی
در آن شنبهی تماماً کذایی
آلما یعنی آخرین پلک من قبل رفتن
آلما یعنی تنفس دنبالهی ضربانت از لای پیرهن
آلما یعنی در نهایت سخاوت فلج شود کاسهی زانوهام
و پانزده بار بمـیرم
که آغوش کشمت از لای هدفونهات
آلما یعنی رسیدن دو انگشتم بههم در موازات تنت
آلما یعنی گم شدنم در مختصات بدنت
آلما یعنی سرم آرام بگیرد توی دهلیزهات
آلما یعنی سرم لای نوشتههای پیرهنت
Eمیانِ Mمیانِ
آلما یعنی چقدر فرصت داریم
چقدر در فاصلهی میان دو تیر؟