شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

تو رفته‌ای 

تو رفته‌ای 
دلم شبیه چینه‌دان پرنده‌ای در زمستان خالی‌ست 
در خونم برف می‌بارد
و هر غروب خورشید سربریده‌ای از چشمانم فرو می‌غلتد

باد می‌وزید 
و حروف پریشان را بر پیشانی خط‌خورده‌ام حک می‌کرد  
باد می‌وزید 
و مدار زحل را به دور نطفگی‌ام می‌کشید
باد می‌وزید 
و مُرغوای کلاغان را در گوشم به ناله می‌خواند
باد می‌وزید 
و ذرات پراکنده‌ام را به رودهای آواره می‌سپرد 
باد می‌وزید 
و جنون قیس بند ناف لجوجم را می‌برید

چه رنگ عجیبی دارد این غروب 
انگار شکسته‌اند در دلش
کاسه‌ی خونین چشمی که گریسته از ازل 

باد می‌آمد و آسمان ترک برمی‌داشت
انگشت‌هایم دانه‌دانه کنده شدند از عشق
و از ساق‌های جوانم خشک‌ترین شاخه‌های جهان رویید
خشک‌تر از آن‌که گنجشکی به نشستن بر آن‌ها خطر کند 
خشک‌تر از لب‌هایی خاکسترشده از تکرار نامی سوزان
خشک‌تر از بستری جگرسوخته در جوانمرگیِ رود
 اشیا می‌لغزند بر هم
آدم‌ها می‌چرخند
دور می‌شوند
معنا می‌گریزد از من 
از شکاف‌های نازک دیوار 
از قفل سنگین این در
و من نمی‌دانم این تخت را چرا به من بسته‌اند 
و نمی‌شناسم این خطوط معوج را بر ساعدم
و نمی‌دانم چرا دهانم این‌همه تلخ است

من تنها ردپاهایی سرخ را بر برف می‌شناسم
و زخمی که سال‌ها تازه ماند
شاید تو پیدا کنی ردپاها را
من آن پرنده‌ی مدفون زیر برف را می‌شناسم

سارا خلیلی جهرمی

تک نگاری

شعرها

جمهوری

جمهوری

لیلا ساتر

هر‌ چه ظرف‌ها نشسته

هر‌ چه ظرف‌ها نشسته

فرزین پارسی‌کیا

به موازاتِ دریا

به موازاتِ دریا

راد قنبری

فروبارِ عیشِ وِلَرم

فروبارِ عیشِ وِلَرم

سیدعلی صالحی